هنرمند تئاتر درباره کتاب آخرش«هرایی» میگوید:
سعید تشکری بدون مشهد هویت ندارد
سعید تشکری را شاید خیلی از دانشجویان ادبیات فارسی در مشهد نشناسند اما آنها که رمان میخوانند و علاقهدارند این رمانها حال و هوای شهرشان را داشته باشد به خوبی میدانند نویسنده «هندوی شیدا» در همین مشهد خودمان زندگی میکند. جدا از این سابقه تئاتری این نویسنده متعهد به خاک خودش از او شناسهای ساخته که اهل تئاتر به خوبی میدانند او کیست هر چند سالها میشود که تنها ارتباطش با جهان روی صحنه در نوشتن خلاصه میشود.
با تشکری در مورد رمان شهری به عنوان اصلیترین مشغله این روزهایش به بحث و نقد و نظر پرداختیم. او گفت: امسال سه کتاب داشتم. ابتدا «هندوی شیدا» که رمان بود، سپس نمایشنامهای به نام «من سقراط مجروح را دوست دارم» که هر دو توسط انتشارات نیستان به چاپ رسید و اکنون «هرایی» که توسط انتشارات علمی و فرهنگی و عصر داستان منتشر شده است.
هرایی و فضای رمان شهری
«هرایی» در حقیقت نگارشش به سه سال پیش بر میگردد که نشر آن سه سال طول کشید. در «هندوی شیدا» و «هرایی» به نقطهای تمرکز کردم که به عنوان رمان شهری شناخته شده است. در واقع وجه گمشده جامعه ما که به نظرم اخلاق است در رمان شهری به شدت موضوعیت یافته و در مرکز توجه قرار میگیرد. اگر به اخلاق با نگاهی از زاویه تبارشناسی ادبیات نگاه کنیم خواهیم دید که بسیار در شرایط نقد قرار داریم و باید ببینیم وضعیتمان چگونه است.
روزی کسی از من پرسید از اینکه نویسندهای رضایت داری و من احساس کردم که این سئوال مهمی است و اگر این پرسش از سایر مشاغل پرسیده شود باید دید آنها هم از این جریان احساس رضایت میکنند. من به این نتیجه رسیدم اگر نسل جوان از تعهد به مشاغلش گریختگی دارد ما به یک فرایند بدتر میرسیم که انگار وظایفمان نسبت به هم تمام شده است و هیچ وظیفهای در قبال مشاغلمان نداریم؛ پس چطور میتوانیم به هم کمک کنیم. این خیلی فکرم را مشغول کرد تا به پایههای یک رمان رسیدم.
فراموشی عهد و پیمان؛ نقطه تمرکز
هم در «هندوی شیدا» و هم در «هرایی» من به نوعی ساختمند شدن جدید ادبیات رسیدم که امروز کسی که رمان میخواند چقدر میتواند رمان را ببیند و اصولاً چقدر ساخت یک اثر ادبی میتواند به مخاطب کمک کند تا او را به دریافت مدرنتری نزدیک کند. طبیعاتاً برای این گونه رمانها شما در محتوا باید به تفکر مدرن نزدیک شوید و این که دارید یک اثر معرفتی مینویسید اهمیت دارد. این رسید به جایی که ما معمولاً با خودمان شروطی داریم و وقتی با خودمان آرزویی داریم برای رسیدن به آنها روح شرقیمان ما را به شرطها و قرارهایی وادار میکند که اگر آن اتفاق بیافتد به قرارها عمل کنیم. اما انی هم هست که گاه وقتی به قرار میرسیم شرطمان یادمان میرود. این فراموشی شرط و عهد اساس رمان هرایی است.
اعتقاداتی که لقلقه زبان شده است
«هرایی» در خراسان در یک گوشه موسیقی و هرا کشیدن است که در شمال خراسان خیلی مردمان آن دیار خوب میشناسند و به نوعی بانگکردن اشاره دارد. وقتی ما خواستهای داریم با خداوند صحبت میکنیم. اگر به این عهد وفادار باشیم احتمال دارد به وضعیتی دچار شویم که عمل کردن به آن برایمان سخت شود. این حالت در روابط اجتماعی ما به خصوص در فرهنگ شهری بسیار دیده میشود.
«هرایی» داستان فرزندی گمشده است که در بارگاه حضرت معصومه(س) در رزوگاری رها شده و حالا در جستجوی پدر و مادری است که بعد از سالها به دنبالش آمدهاند. برادر و خواهری همدیگر را گم کردهاند؛ یکی در افغانستان بزرگ شده و دیگری در قم درس میخواند. قهرمان داستان پزشک میشود و با حضرت معصمومه(س) قرار میگذارد که در دارالشفا خدمت کند. در دوران خدمتش با مردی روبرو میشود که سالیان سال پیش دو فرزند داشتند که یکی را گذاشته و دیگری را برداشته و رفتهاند و بعد از مدتها پسر برگشته و دنبال پدر و مادرش میگردد. هر فصلی توسط یک قهرمان بازگو میشود و داستان پیچیدگیهایی معماگونه پیدا میکند که در بستر آن خیلی از آدمها و شکافی که با هم دارند عریان میشود و خواهیم دید که آنها در دغدغههایشان به جای این که عملگرا باشد صرفاً در حد لقلقه زبان باقی ماندهاند. در «هندوی شیدا» هم این را مطرح کردم و این جای پرسش دارد که به عنوان مثال همه ما همان اندازه که برای پسرانمان آزادی میطلبیم و برای دخترانمان حصار درست میکنیم آیا نباید پاسخگو باشیم و بگوییم که این تربیت دوگانه صورت مسئله پرسش و پاسخ خواهد داشت؟
اخلاق محور رمان شهری است یعنی رمانی که کوشش میکند به وسیله رویدادهایی که بوجود میآید تبدیل به عقلانیتی شود که ما در آن به نقد خودمان بپردازیم تا ببینیم در کجا هستیم و تا چه اندازه بر خلاف اعتقاداتمان عمل میکنیم.
اخلاق؛ وفاداری میخواهد
بسیار زیاد از وضع اخلاق در جامعه نگرانم. ما در اخلاق نیاز به نوزایی نداریم؛ نیاز به وفاداری داریم متأسفانه تقریباً وفای به عهد را فراموش کردیم. اگر از کسی بپرسیم چند دوست و رفیق و همکار داری هیچ تفاوتی میان آنها قائل نمیشود. ظاهراً ما به هیچکدام دیگر متعهد نیستیم و این خودخواهی خودبیگانه شده ما را در بر گرفته است.
بخشی از آن در فضای مدرنی که خودمان فکر میکنیم مدرن است و من به آن باور ندارم رخ داده است. این زندگی لجامگسیختهای است که شباهتی به مدرنیته به معنای اصیل آن ندارد. به نظرم هر بار که اتفاق مدرنی در جهانرسانهای رخ میدهد ما از آن به بدترین شکل استفاده میکنیم. مثلاً میگویند به دلیل شبکههای اجتماعی کتاب و سینما بیمخاطب شده است. در حالی که سینمای ما خیلی مدرن شده و با این حال باز هم توسط یک رسانه مثل شبکههای اجتماعی تهدید میشود. چرا سریالهای پرمخاطبی که پیش از این میدیدیم کمتر و حتی تمام شدهاند. چیزی این وسط در سرعت محو شده که امروز غایب است. در تولید و ارتباط و در رسیدن به آرزوهایمان سرعت داریم و این همه سرعت نتیجه این گسیختگی است که امروز در اخلاق به آن دچار شدهایم. در واقع ما پروسه معقول برای رسیدن به هر چیزی را از دست دادهایم و توریستهایی شدیم که از هر جایی سریع و گذرا دیدن میکنیم. سرعت برما حاکم شده مصرفگرایی بیش از اندازه تمام هویتهای تاریخساز و معرفت ساز را از ما گرفته است. امروز ما همه چیز را بزرگ میبینیم و خودمان را هم بیدلیی بزرگ کردهایم و دیگران در این میان کوچک شدهاند.
به جای خشونت مهرورزی بیاموزیم
این به نظرم کلیت چیزی است که ما در هنرها با آن روبرو هسیتم و اگر هنرمند به آنها نپردازد به نظرم آموختههایش عقیم میماند. ما واقعاً به صورت لازم و مکفی نسبت به هم مهرورزی نداریم و اگر ادبیات و هنر کوشش نکند این مهرورزی را به یاد آدمها بیاورد و کینه و خشونت را از بین نبرد، ناکام است.
ما همسایه بزرگواری چون امام هشتم هستیم و افرادی که به شهرمان میآیند از ما خیر و برکت میخواهند اما متأسفانه امکانات کنترل این سرعت را نداریم؛ وقتی با این سرعت پیش میرویم به یک بَعد میرسیم که بَعد از این چه باید بکنیم. این همه زود رسیدن و خواستن خطرناک است. امروز ما خیلی چیزها میخواهیم و دائم احساس میکنیم چیزی کم داریم و این نوعی زیادهخواهی است. همه مینالند که ما چرا نباید داشته باشیم و به نظرم این بیمارگونه رشد یافته؛ نمیدانم چرا سفر برای آدمها یک تعریف سیاحتگرانه ندارد و حالتی مقایسهای پیدا کرده است.من در این دو رمان روی این قضیه پافشاری کردم که جای خودمان باشیم و به خودمان عمیق بنگریم تا ببینیم وظایفمان نسبت به خودمان چیست تا بلکه به خودآگاهی برسیم.
نقدها و توصیههای اجتماعی مولف
اشتراکاتی میان کار من و برخی نویسندگان در کشور وجود دارد اما من همچنان به رمان شهری تعلق دارم. در شهری نفس میکشم که نامش مشهد است و نوعی هویت جغرفیایی دارد. به نظرم باید در مهندسی رمان تعاریف مثالی داشته باشم و در فضای شهر خودم بنویسم. در واقع مهندسی رمان را باید با تعریفی مثالی همراه کرد. حرفهایی که هنرمند میزند مثالهایی اجتماعی است که بعد در شاکلهای بزرگتر قرار میگیرد و رمان را میسازد. این در مورد هنر هم صادق است؛ هنر از جزئیات به کلیات میرسد؛ خیابانهای هر شهری است که یک شهر را میسازد.
در «هرایی» شهرهای تهران، هرات، مشهد و قم با فرهنگیهای مختلف موضوع بحث هستند. در «هندوی شیدا» هم مشهد و شاهرود به عنوان دو شهر در رمان دیده میشوند. در واقع آن سعید تشکری که در رمانهای قبلی خیلی توصیههای عارفانه داشت امروز نقدهای اجتماعی دارد و به شهر توجه میکند.
به نظرم ضعفهای اخلاقی در هر موقیعت طبقاتی خودش را نشان میدهد و این در مشهد کاملاً مشهود است. امروز همه ما داریم با لهجهای غیرمشهدی حرف میزنیم. همه یکسان لباس میپوشیم و این یکسانشدگی خیلی جالب نیست. قبلاً میپرسیدند که اهل کجا هستی و امروز این پرسشها رنگ باخته است.
سعید تشکری بدون مشهد هویت ندارد
روزی که در دهه پنجاه و شصت تئاتر را شروع کردم نزد افرادی کار میکردم و در آن دوره هم داستان نویس بودن سعید تشکری خیلی آشکار بود. من در جشنوارهها هم بیشتر به عنوان داستان نویس ظاهر میشدم و بعد به ازای همه چیزهایی که میخواندم میدیدم که جای چیزی خالی است. فهمیدم که ما به ادبیات روستایی و ترجمهای نیاز نداریم و ضرورت روز ما رمان شهری است. ما هرگز نمیتوانیم نویسندگان را بدون شهرهایشان بشناسیم چون اگر شهرهایشان را از آنها بگیرند آنها هویت ادبی ندارند. پس نمیشود پل آستر را بدون نیویورک پل آستر دانست همانطور که کریستین بوبن به غیر از پاریس بوبن نیست؛ پس چطور میشود سیعد تشکری را بدون مشهد سعید تشکری دانست.
وقتی ما شرح و بسط نمیدهیم و به رویداد آدمهای آشنا مراجعه نمیکنیم و آدمهایمان بیشتر ذهنی هستند آنوقت ارتباط قدرتمندی با مخاطب از طریق رمان برقرار نمیشود. نویسنده باید توسط مردم انتخاب شود و کتابها باید خوانده شوند. در رمانهای دیگر هم این نگاه شهری را داشتهام و سعی کردهام طوری باشم که مردم احساس کنند سعید تشکری پلی است میان فرهنگ شهری آنها و خودشان.
ایستایی ادبیات جزیرهای و آپارتمانی
به طور کلی با سه گروه نویسنده روبرو هستیم. گروهی که در جزایر پرت زندگی میکنند که مکان فاضله آنها ناکجا آباد است و به ادبیات جزیرهای تعلق دارند. دیگری ادبیات فانتزی است که در یک کوچه و آپارتمان و یک لوکیشن محدود اتفاق میافتد و برخلاف حجمش اطلاق عنوان رمان برایش چندان درست نیست. این ادبیات کاملاً ایستایی دارد و گستره آن کم است. نوع دیگر ادبیات شهری است که محل آن شهر است و مشخصه آن رویداد. ادبیات شهری و اقلیمی دو واژهای هستند که در ادبیات روز دنیا نمونههای بسیاری دارد اما در ایران به دلیل این که شما باید آدرس بدهید بسیاری از نویسندگان از این آدرس دادن فرار میکنند در حالی که آثار ماندگار باید آدس مشخصی داشته باشند.
جنایات و مکافات را ببینید. کجا بیآدرس است؟ و بعد این رمانها معماری دارد. متأسفانه در ادبیات جزیرهای و فانتزی گاه ما با آدمهایی به شدت تیپیکال مواجه میشویم که انگار چشم و ابرو ندارند و انگار از ژن مشخص شهری بیبهرهاند.
اگر شما از یک خیابان ادبی میگذرید باید مکث کنید که آدمها را ببینید. آنها از راه گوش شناخته نشدهاند و شما اگر رمان شهری خوبی خوانده باشید حتماً میتوانید چهره و فضای رمان را به راحتی تجسم کنید. دیدینی شدن یک شخصیت در رمان خیلی مهم است و باعث میشود مخاطب تصویری در ذهنش شکل بگیرد.
ادبیات را نجات دهیم!
امروز متأسفانه آدمها در رمان خیلی شنیدنی شدهاند و این حالت تنها در رمان شهری رخ میدهد. با این وضعیت به نظرم متأسفانه ادبیات امروز نیاز به نجات دارد و من احساس میکنم باید برای نجات آن اقدام کنیم.
گفتوگو از: نوید موسوی