در حال بارگذاری ...
...

درخشش ابدی یک جان پاکیزه

درخشش ابدی یک جان پاکیزه

دلنوشته علی حاتمی نژاد در مراسم یادبود استاد کمال علوی

به گزارش تئاتر خراسان رضوی، علی حاتمی نژاد هنرمند تئاتر مشهد در مراسم یادبود استاد کمال علوی دلنوشته ای را قرائت کرد:
عصر دل انگیزی است . بنا ندارم از پاییز بی رحم حرفی بزنم . دوستان همه جمعند و او تک ستاره ی محفل ماست . این خاطره بازی ها آخر کار به دست ما می دهد . آنقدر غرقش می شویم که مرگ را فراموش می کنیم . براستی او زنده است . در همین حوالی با نگاه پر مهرش به ما خیره شده . دستهایش دیگر نمی لرزد . و قامتش به راستی درختی سر سبز در ماه اردیبهشت را می ماند …
نورافکن ها را روشن کنید . وقت هنرنمایی اوست . وقت درس دادن ادب و اخلاق است . آقای علوی صحنه مهیای وجود شماست . اگر نیستید و اگر سفر کرده اید سایه تان هست . مرام و منش تان هست . من درختان زیادی را می شناسم که اگر چه نیستند اما سایه هایشان دل و جان را آرامش می دهند .
آقای کمال علوی ، معلم صبور من ، نگران دلتنگی ام هستم . پس تکلیف لبخند دوباره تان چیست ؟ من در این شهر کجا بگردم و متانت تان را جستجو کنم ؟ به کجا سرک بکشم و نگاهتان را طلب کنم ؟
کاش مناعت طبعتان به همه ی ما سرایت کند . همه گی نشئه ی خلق و خوی تان بشویم . ای کاش …
می گویند پرنده ها به دنبال هوای تازه کوچ می کنند . هر پرنده ی اصیلی که پر می زند باران می بارد و باران تر و تازه می کند هوای باغ را … نفرین به فصل کوچیدن .
دیشب خواب دیدم . تو تمام و کمال روی همین صحنه بودی . درخشش ابدی یک جان پاکیزه . و ما تماشاگر هنر نمایی تو . باشد که این نمایش هیچ گاه روی تلخ پایان را به خود نبیند . اما دید . تو زندگی کردی بی عیب و تپق . تو نشانمان دادی که بی بال هم می شود پر گشود و ابرها را فتح کرد . تو اهل دیالوگ بودی . اهل ارتباط بی غل و غش . اهل تعامل سازنده . گره افکن نبودی اما گره ها گشودی .چه شد که درست در نقطه ی اوج دیالوگ را رها کردی و به مونولوگ رسیدی . تک و تنها . تو مونولوگ گفتی و ما تماشاگران حتی سری تکان ندادیم . ما فقط بغض کردیم . در گلو و تو با سکوت ، یک سکوت ممتد نبض صحنه را در دست گرفتی و ما تنها ، شنوده ی بی رحم این سکوت بودیم و تنها ، بله تنها آن هنگام که نمایش به انتها رسید و پرده ی شفاف زندگی ات بسته شدیم ، بر خاستیم و به احترامت کف زدیم .
و در پایان عده ای برایت گل آوردند و عده ای با افسوس سر تکان دادند و به خانه هایشان خزیدند . اما تو همچنان در صحنه ایستادی … ایستاده ای …
خانم ها ، آقایان … رضا کمال علوی