یادداشت رضا وثوقی به مناسبت درگذشت شادوران رضا کمال علوی
یاد باد آن روزگاران! یاد باد!
رضا وثوقی بازیگر تآتر و سینما و از دوستان و همکارانِ شادروان سیدرضا کمالعلوی، یادداشتی در پاسداشتِ خاطرهی آن مرحوم، منتشر کرد.
به گزارش «تئاتر خراسان رضوی»، رضا وثوقی بازیگر تآتر و سینمای خراسان و از دوستان و همکارانِ شادروان سیدرضا کمالعلوی، یادداشتی در پاسداشتِ خاطرهی آن مرحوم، منتشر کرد. متن کامل این یادداشت را در ادامه میخوانید:
«یاد باد آن روزگاران! یاد باد!
بیشک صحبت کردن دربارهی رضا کمالعلوی کاری است بس سخت و دشوار و شاید غیر ممکن. چه صحبتی میتوانم داشته باشم که در شأن و شخصیت او باشد؟ انسانی مهربان، خوشرو و بسیار دوست داشتنی.
در این چند روزی که از رفتنش میگذرد در بهت و ناباوری به دنبال آنام که به شکلی بغض فرو خورده در گلویم را بترکانم. به همین جهت احساس کردم شاید مروری بر خاطراتی که از سالهای دور با او داشتم، بتواند کمی دلخوش و یادآوریش آرامم کند.
سال ۱۳۵۲ بنابر علاقهای که از کودکی و نوجوانی به نمایش و فیلم داشتم در پی آن بودم که فیلمی در زمینه اعتیاد بسازم. به دنبال کسی بودم که در این کار کمکام کند، آن زمان در دبیرستان بازرگانی مشهد که محل تحصیلم بود با بازی در نمایش «همراهان»، نوشته محسن یلفانی و به کارگردانی شاهپور مهاجر، فعالیت هنریام را شروع کردم. بروبچه های تئاتر دبیرستان نشانی رضا کمالعلوی را به من دادند که میتوانست برای ساخت فیلم، راهنمایم باشد. مطلع شدم در دبیرستان امیرکبیر بعد از اتمام کلاسها در حال تمرین نمایش «پهلوان اکبر میمیرد» بهرام بیضایی است. سر تمرین نمایش بود که او را دیدم، جوانی پرشور و با جدیت. با خوشرویی و مهربانی پذیرایم شد. خیلی سریع قرار ساخت فیلم را گذاشتیم و به هر شکل فیلم کوتاهی به نام «مردگان متحرک» به همت و هدایت او ساخته شد. از آن به بعد شیفتهی اخلاق و رفتار و شخصیت دوست داشتنی او شدم و در رکاب و در کسوت شاگردیاش به تلمذ پرداختم.
در همان سالها در ادامه دوستی با ایشان فیلمهای کوتاه «راه» و «تشنه» را بازی کردم که به کارگردانی او و در سینمای جوان آن زمان ساخته شد.
بعد از انقلاب اسلامی در مرکز آموزش تئاتر مشهد در سال ۵۸ گروه تئاتر طلوع به سرپرستی ایشان و معاونت من تأسیس گردید. رضا کمالعلوی در همان سال در کنکور سراسری در رشته کارگردانی و بازیگری در دانشکده هنرهای دراماتیک با رتبهی اول پذیرفته شد. با توجه به حس مسوولیتپذیری که داشت بیدریغ آموختههایش در دانشکده را به صورت مکاتبهای جهت انتقال به گروه برایم ارسال میکرد. بدین صورت بود که گروه تئاتر طلوع به یُمن برکت وجودش گروهی تئوری محور و پویا و تشنهی دانش نظری از کار درآمد.
گروه علاوه بر فعالیتهای عملی و اجرایی و تولید تئاتر، به طور پیوسته قبل از شروع نمایش به تجزیه و تحلیل متن نمایشنامه میپرداخت، سپس تمرین نمایش آغاز میشد. این الگویی شد برای من و دیگر شاگردان استاد که کار را همیشه با زیربنایی تحقیقی و علمی شروع کنیم.
رضا عزت نفس داشت. رضا با وقار و متین بود، با همه با ادب و احترام برخورد میکرد، او همیشه از هیاهو و حاشیهسازی پرهیز میکرد. احترام به اساتید و پیشکسوتان را در رأس امور میدانست. به همین جهت روز تشیعاش در مقابل مجتمع امام رضا، همه از عزت نفس و حسن رفتار و اخلاقش سخن گفتند و چه باشکوه بود مراسمی که برایش تدارک دیده بودند.
ای کاش کمی از این توجه و اعتنایی که بعد از رفتنش ابراز کردند، در زمان حیاتش نثارش میکردند. او که توقع زیادی نداشت، چرا باید مسوولیتهایی که به خوبی از عهدهاش بر میآمد و از دل و جان برایشان مایه میگذاشت به یکباره از او سلب کنند تا مجبور به خانهنشینی گردد و در گوشهی عزلت و انزوا دچار بیماری شود؟
مگر قلب آزردهاش چهقدر توان تحمل آن همه بیمهری و بیاعتنایی را داشت؟ حیف او نبود که با دلی شکسته و ناخوش از بین ما برود؟! آخر این چه رسمی است که باید فقط در مراسم تشیع به بیمهریها و بیاعتناییهایمان اعتراف کنیم؟! چرا باید نوشدارو بعد از مرگ سهراب باشیم؟!
بیاییم بیشتر بیاندیشیم و کمتر هیاهو کنیم. به رضاهایی بیاندیشیم که باز هم فراموش میشوند و در تنهایی خود انتظار شنیدن صدای زنگ خانه یا تلفن را میکشند تا شاید کسی حالشان را جویا شود، رضاهایی که در بستر بیماری با انواع دردها دست و پنجه نرم میکنند و انتظار یک عیادت خشک و خالی را میکشند.
بیاییم به اشتباهاتمان بیشتر فکر کنیم تا شاید دیگر مجبور به تکرارشان نشویم. بیاییم زمانی که مثلا در اوج شهرت و فعالیت هستیم، اگر در جلسه یا محفلی چشممان به پیشکسوت و استادی میافتد، روی برنگردانیم و یا از این که احوالش را بپرسیم خجالت نکشیم! مگر نه این است که این درخت پر برگ و باری که اکنون در سایهاش جولان میدهیم، ریشهاش همین بروبچه های قدیم و پیشکسوتان هستند؟ همینها که روزی دستمان را گرفتند و با راهنماییهایشان راهمان را روشن کردند و الفبای این هنر را به ما آموختند.
چرا باید روز تشیع رضای عزیز، هیچکس استاد لطفی را نبیند که در گوشهای در غم از دست رفتن رضا میگریست؟ رضایی که به خاطر دارم چهقدر به استاد لطفی احترام میگذاشت. یعنی واقعا کسی ایشان را ندید؟! باور کنید آسیاب به نوبت است! بالاخره نوبت ما هم خواهد رسید. ای کاش بتوانیم کمی مهربانتر باشیم.
بعضی از آثار استاد رضا کمال علوی که افتخار همکاری داشتم:
فیلم کوتاه مردگان متحرک، ۱۳۵۲، فیلم کوتاه راه، ۱۳۵۳، فیلم کوتاه تشنه، ۱۳۵۴، نمایش خانه روشنی، ۱۳۵۸، نمایش قابیل، ۱۳۵۸، نمایش زاویه، ۱۳۵۹، نمایش اینها چماق دارند و ببرهای کاغذی، ۱۳۶۰، نمایش طوبی، ۱۳۶۳، نمایش خودکشی، ۱۳۶۹، نمایش پایان آغاز، ۱۳۷۰، نمایش خواستگاری، ۷۲ و ۱۳۷۱، فیلم داستانی رجز۱۳۸۱»