توصیه به تئاتری که از اسب بهره می برد
یک استاد دانشگاه دانشکده دامپزشکی مشهد یادداشتی بر نمایش «تازیانه بهرام» نوشته و کارگردانی قطب الدین صادقی که در دانشگاه فردوسی مشهد به صحنه رفته است، نوشت.
قطب الدین صادقی کارگردان و مدرس تئاتر نمایش «تازیانه بهرام» را ۲۸ تیرماه در افتتاحیه سیزدهمین المپیاد دختران دانشجوی دانشگاه های ایران در استادیوم ورزشی ۲۲ بهمن دانشگاه فردوسی مشهد به صحنه برده است. این اثر نمایشی که ۲۸ تیرماه ویژه بانوان اجرا شد قرار است ۱۲ مردادماه ویژه آقایان مجددا به صحنه برود. به بهانه اجرای این نمایش دکتر کامران شریفی استاد دانشکده دامپزشکی دانشگاه فردوسی مشهد یادداشتی بر این نمایش نوشته که در آن ضمن اشاره به ویژگی های نمایش به عنوان یک دکتر دامپزشک نکاتی را برای هدایت بهتر اسب هایی که در نمایش حضور دارند، متذکر شده است.
در یادداشت کامران شریفی آمده است: «با این که ۲۴ ساعت از تراژدی درگذشت نابهنگام همکار ارجمندم، هم زبانم و دوست دوران جوانی و میانسالی ام دکتر محمدرضا باسامی گذشته بود، نتوانستم به دیدن تراژدی «تازیانه بهرام» نروم. به قول دکتر صادقی از میان این اساطیر و رفتارهایی که در ناخودآگاه ما ته نشین شده است می توان ریشه بسیاری از رفتارهای امروزمان را دید. تراژدی «تازیانه بهرام» هم با این مضمون که بهرام تازیانه خود را در میدان جنگ از دست داده بود و چون به سلاحش به عنوان آبرو و ناموس نگاه می کرد برای بازپس گرفتنش علیرغم توصیه های پیرانی چون گیو به تنهایی به میدان جنگ رفت و بر سر آن جان خود نهاد، به صحنه رفت.
نوجوان بودم که انقلاب شد و در آن شور و حال انقلابی جوانانی که از پادگان ها اسلحه ها را بیرون کشیده بودند، محکم به سلاح هایشان چسبیده و در خیابان ها پاس می دادند. آنها هم به سلاح هایشان طوری نگاه می کردند که بهرام به تازیانه اش! حاضر بودند جان خود را بدهند و اسلحه را ندهند. امروز ریشه آن رفتار را در تئاتر دکتر قطب الدین صادقی دیدم.
این نمایش در مراسم افتتاحیه سیزدهمین المپیاد دختران دانشجوی دانشگاه های ایران به نمایش در آمد و قبل از آن مشعلی از حرم امام رضا(ع) به سمت دانشگاه فردوسی روان بود و دانشجویان آن را در خیابان های مشهد می گرداندند که بسیار بدیع بود. «تازیانه بهرام» تئاتر بسیار خوش ساختی بود. صادقی توانسته بود در مدت کوتاهی از بازیگرانی آماتور بازی های خیلی خوبی بیرون بکشد. در طول اجرا تمامی موبایل های تماشاگران غلاف شده بود و حتی به نظر می رسید که نفس نمی کشیدند. در گوشه ای از میدان، صادقی نشسته بود؛ مثل یک مربی فوتبالِ کاملا خونسرد که می دانست هر کار که باید کرده است و با اعتماد به نفس به شاگردانش نگاه می کرد.
می دانید که خنده مسری است و چند نفری در اجرا پوزخند زدند و خندیدند تا جو سنگین تئاتر را بر هم بزنند که این هم زیر بار سنگین تئاتری که کل جمعیت را مسحور کرده بود محو شد. گویندگان در گوشه میدان دیالوگ ها را می خواندند و سوارکاران زبده با آنها در حرکات و لب زدن هماهنگی کامل داشتند. حتی یکی از اسب ها در اثر صدای موزیک حماسی هیجان زده شد و سوار ماهر خود را انداخت و در میدان شروع به تاخت کرد و تا او را گرفتند مدتی طول کشید. همین هم نتوانست خللی بر خوش ساختی تئاتر وارد آورد. در این تئاتر چون در ۱۱ مرداد دوباره برای دانشجویان پسر تکرار خواهد شد (و من مشتاقانه باز به دیدن آن خواهم رفت) چند راه کار برای جلوگیری از تکرار آن حادثه وجود دارد که در ادامه ذکر می کنم.
اسب ها صداهایی با فرکانس غیرقابل شنود برای انسان را هم می شنوند؛ برای مثال، یک انسان در هنگام سونوگرافی و اکوکاردیوگرافی هیچ صدایی نمی شنود در حالی که یک دامپزشک در هنگام سونوگرافی و اکوکاردیوگرافی باید مراقب واکنش اسب به صداهایی که از این دستگاه ها ساطع می شود و برای اسب قابل شنود است باشد به همین جهت چند پیشنهاد دارم:
۱- در این نمایش لشکر ایرانیان با لباس سفید و تورانیان با لباس سیاه بودند که تورانیان بنا بر ضرورت نمایشنامه فعالیت چندانی نداشتند و در گوشه دور از طبل ها و آلات موسیقی بودند. اگر صادقی صلاح بداند این بار لشکر سفیدپوش ایرانیان در گوشه دور از آلات موسیقی هنرنمایی کنند و به نظر نمی آید که خللی در نمایش به وجود آید.
۲- می توان با پنبه گوش اسب ها را پر کرد تا صدای کمتری بشنوند.
۳- چون موسیقی از قبل ضبط شده است، می توان ۲-۳ روز قبل از اجرای نمایش، موسیقی نواخته شده در میدان را برای اسبها پخش کرد تا آموخته این صداها شوند.
۴- نکته دیگر آن است که استفاده از اسب در نمایش در چنین سطحی و با چنین تعدادی نیازمند آن است که یک تیم دامپزشکی در محیط حاضر باشد که اگر اسبی خیلی هیجان زده یا بخشی از بدنش زخمی شد و خونی جاری شد بتوانند فوری با دارو اسب را آرام کنند و یا زخم را بخیه بزنند. یک اسب هیجان زده ممکن است کل اسب ها را به دنبال خودش بکشد. موارد شدیدی هم بوده که به هر دلیلی پای اسب می شکند و دیدن این صحنه برای حضار بسیار تاثرانگیز است که تیم دامپزشکی برای التیام حال حضار با دارو به حیات اسب خاتمه می دهد. تجربه نشان داده که تماشاگران از رنج دیدن اسب بسیار آزرده می شوند و توجه خود به مسابقه یا نمایش را از دست می دهند. حضور یک تیم دامپزشکی مسابقه یا نمایش را می تواند نجات دهد.
در این نمایش دیالوگ ها بسیار خوش ساخت و حماسی بوده نفس را در سینه حبس کرده بودند. فقط دو نکته در بین دیالوگ ها بود که زمان حال را به یاد می آورد و می توانست به گونه دیگری باشد. در یک سالن موسیقی هم گاهی ممکن است یکی دو نت را یکی از ویولونیست ها خارج بزند ولی موسیقی اصلی آن را می پوشاند. توجه به این دو نکته هم می تواند ارزشمند باشد:
۱- در یکی از دیالوگ ها بهرام با خشم و در رد سخنان پهلوان مسن تر از خودش گفت: «کی گفته» در حالی که بهتر است به جای آن گفته شود: «که گفت» تا لحن حماسی آن روند پایداری داشته باشد.
۲- در جای دیگری بهرام می گوید «دیرم شده» که بهتر است به جای آن بگوید «وقت تنگ است» یا بگوید «هم اینک نیز درنگ کرده ام» یا چیزی از این قبیل. دیرم شده خیلی به زبان امروز نزدیک است.
در مجموع باید به هیات رئیسه دانشگاه فردوسی مشهد تبریک گفت که بهترین را برای کارگردانی این تئاتر انتخاب و معلوم است که رایزنی های زیادی کرده اند تا بتوانند زمینه برگزاری این نمایش را در مشهد فراهم کنند.
دیدن این نمایش در عرصه یک زمین فوتبال برای من بسیار بدیع بود، منی که تئاتر را در گوشه سالن های نمایش میدیدم حالا میفهمم که برگزاری آن در عرصه میدان فوتبال به مراتب سختتر است و نشان می دهد که صادقی هندسه هم سرش می شود که چند بار آرایش دو لشکر را تغییر داد تا از تمامی مساحت زمین استفاده کند و نگذارد هیچ جای زمین خالی بماند و توی چشم تماشاگر زار بزند.
شاید به تعبیری اسطوره واقعه ای تاریخی است که تاثیرات فراتاریخی دارد و ما باید ریشه ناخودآگاه رفتار جمعی خود را بتوانیم در مکنت و نکبت شناسایی کنیم. یکی از این روشها تئاتر است که از سینما هم موثرتر است زیرا رابطه تماشاگر با بازیگر رابطه مستقیم و چشم در چشم دارد. بارها شده است که خواسته باشیم شعری را حفظ کنیم ولی به موقع به خاطر نیاورده ایم. اما اگر با آهنگ و موسیقی شعر را حفظ کنیم، احتمال فراموشی آن کمتر است. به باور من تئاتر هم برای فرهنگ و تاریخ مانند موسیقی است برای پایداری یک شعر در حافظه!
نکته دیگر هم برخورد صمیمانه و خاکسارانه صادقی با هر کسی بود که به او رجوع می کرد که این هم از فرهنگ پهلوانی و ذات آزادمنشی نمایش نشات می گیرد. تنها چیزی که می ماند این است که کلاه از سر برداریم و تعظیمی تمام قد به هنر و چیره دستی او بکنیم.»