در حال بارگذاری ...
به بهانه تجلیل از سیاه سرخ پوش صحنه های نمایش خراسان

زیر سایۀ بزرگترهـا

 محمد اسدی نژاد؛

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
کودک بودم که با او آشنا شدم. نمایش عبرت بود، یادم می آید مرحومِ اسدی نژاد برای او بصورت زنده ویالن می زد. نامَ ش را مطرب می گذاشتند در میان همه مطربان دیگر، که
آنروز هنر را مطربی می خواندند و قدر و قیمتی میان جامعه نداشت گرچه او هنرمند بزرگی بود و به کارش عشق می ورزید، تاوان عاشقی بد نامی ست. استادان نخستین او که عشق و بدنامی هر دو را بدوش می کشیدند و به میراث به او بخشیدند استادان مرحوم وحیدی، مرحوم شلالبندان، مرحوم جوینده، مرحوم عسگر بهنام و مرحومِ برادرانِ اسدی
نژاد و … بودند.
IMG_7494
او همواره کوشیده وُ می کوشد که پرطرب، فرحناک، خوش آهنگ، شیرین ادا وُ شیرین سخن مخاطبش را به شادی و سرور و آگاهی بکشاند. و این ابیات آخرین پیام وُ سخن وَ نقطه
عطف کار اوست که در پایان هر اجرایی آنرا با صدایی بلند و افتخار می خواند و صحنه را ترک می کند، پرواضح است همیشه آخرین کلام آخرین پیام است.
گدایان بحر روزی طفل خود را کور می خواهند
طبیبان جملگی خلق خدا مسرور میخواهند
همیشه مرده شویان راضی اند بر مردن مردم
بنازم مطربان که خلق را مسرور می خواهند
با قدی کوتاه، ابروانی پرپشت، چشمانی شوخ و رفتاری نرم وُ دلنشین. به صحنه می آمد اما پیش از آن تمام اندوهان زندگی پررنجَ ش را پشت میگذاشت و با طنزی شیرین رندانه داد مظلوم را می کشید و دست مظلوم را می گرفت گویی خود دست خود را می گرفت که خودش تمثیل رنج کشیدگی و بی بهره گی از مواهب زندگی بود.
قدرتِ بازیگری اش همه کس را تحت تأثیر قرار می داد و جذب می کرد منهم مثل دیگران مجذوب بازی شیرینِ او شدم تا اینکه توانستم لحظاتی در کنارش بنشینم و گفتگو کنم.
خمیر مایه گریم سیاهان در بازی های تخت حوضی عصاره ای ست از سوخته چوب پنبه مخلوط با آب و او این را به من آموخت، از او یاد گرفتم که چگونه بدنم را بشکنم، پندم داد که دوده امانتی ست از مطربان قدیم و وعده کرد که این امانت را به من بسپارد و هنوز در انتظار آن امانت ارجمند هنرمندانه نشسته ام.
دیدار نخستین تمام شد و خاطرۀ زیبایش چنان در ذهن من ماند که همیشه آرزوی دیداری دوباره ای داشتم. در ذهن من او آنقدر هنرمندِ بزرگی بود که خود را کوچکتر از آن می
دیدم که قدرت رویارویی و هم نشینی اش را داشته باشم و می دانستم همچون هنرمندان دیگر روحی حساس و عواطفی پرشور و احساساتی شکننده دارد با کمترین انگیزۀ ناخوشی برمی آشوبد، اما آنقدر متواضع و فروتن و مردمی بود که هرگز نه به شکوه بازیگری اش تکبر کرد و نه بی مهری ایام وُ رنج های فرود آمده بر روز و روزگارش شکوه و گلایه ای کرد و تنها شادمانی اش بخشیدن و نشاط و شادمانی به مخاطبش بود که خود از آن مسرور می گشت و با همان ااحساس زندگی می کرد.
خود معتقد است که هیچ کاری نکرده است اما من همه کارهای خوب او را ارج می نهم و می دانم کاری کارستان کرده است همانگونه که زیبایی هایش را پشت سیاهی های گریمَ ش با تواضع پنهان کرده است. او تمام آلام و رنج های جامعه را با زبانی شیرین و چهره ای خندان به روی صحنه ها فریاد کشیده است و می کشد، آوایش رسا و مستدام باد.
« اصغر لشگری » را می گویم این سیاه سرخ پوش صحنه های نمایش خراسان …

 




نظرات کاربران