هملت، وسوسه قرن
یاداشت حامد سلیمان زاده* به بهانه اجرای «هملت و تو»
هملتِ ویلیام شکسپیر را برخی مونالیزایِ ادبیات نامیده اند و برخی دیگر ابوالهولِ ادبیات… من شخصا لفظِ ابوالهول را بیشتر برای این اثر جاودانِ ادبیات نئوکلاسیک می پسندم، چرا که هنوز بعد از یک دهه دست و پنجه نرم کردن با آن، پاسخی در خور برای معماهای فلسفی و هستی شناختی اش نیافته ام. در تجربه هایی که قبل تر از «هملت و تو» با عناوین «هملت و دیگران» و «هملت و من» انجام دادم، سعی کردم هر بار ویزور ذهنم را بر روی مسئله ای، کاراکتری یا وضعیتی ویژه در جهانِ نمایشنامه بچرخانم و آن را خوانش کنم.
در (هملت و دیگران)، فردیت هملت را برجسته کردم و دیگران را جهنمیانی دانستم پیرامون او…
در (هملت و من)، فیزیک و کالبدِ جسمانی هملت را غایب ساختم تا ببینم متافیزیکِ حضورش تا چه میزان در پیشبُرد کنش های دراماتیک نمایشنامه موثر است…
و حال در (هملت وتو) که به تازگی اجرایش خاتمه یافته، تلاش کردم با اعتنا به شیوه تولید کارگاهی و انرژی فکری- تحلیلی جوانانی که هنرِ نمایش را تنفس می کنند، اعتبار کلامی شکسپیر را به جرقه های دیداری معاصر تبدیل کنم البته با اتخاذ استراتژی (انتخاب)، چرا که اعتقاد دارم تمامِ هنر انتخاب است و بس … انتخابِ بخش هایی از نمایشنامه که نمکِ بیشتری بر زخم هایِ روحی مخاطب امروز که انسانی مسئله گون است می پاشد و او را بیشتر متاثر می سازد. برای تحقق این امر با صبغه و سابقه ای که از مطالعات نقاشی داشتم، به سراغِ ادوارد مونش و واگویه هایش رفتم و چیزی بهتر از تابلوهایش برای تأویل درگیری های وجودی هملتِ امروز که در من و تو زندگی می کند نیافتم.
با چنین تداعی هایی بود که (هملت و تو) تولید شد و به مرحله اجرا رسید. اگر دستانِ توانای جوانان پرشور و خلاقی که در این اثر کنارم بودند نبود، هیچ گاه چنین ذهنیتی رنگِ عینیت نمی یافت.
در پایان این مجال، بر خود لازم می دانم دستِ تمام بزرگانی که با حضور و یادداشت هایشان به ما دلگرمی دادند و تشویقمان کردند به ادامه، بفشارم و در گوششان زمزمه کنم که هملتی ها باز هم به روی صحنه خواهند آمد.
*نویسنده، کارگردان و مدرس دانشگاه