در حال بارگذاری ...

مه‌نام‌های تئاتر خراسان، کیست‌اند؟

نگاهی متفاوت آرش خیرآبادی، نویسنده و منتقد تئاتر مشهد به نام ها و برندهای تئاتر خراسان رضوی

بِرَند یا مَه‌نام:

واژه‌ی «بِرَند» برای همه‌ی آن‌هایی که در حوزه‌ی تبلیغات و روابطِ عمومی کار کرده‌اند، آشنا ست. برند، اغلب به برترین و بهترین و یا مشهورترین و نام‌آورترین واحدهای تولیدِ یک محصول می‌گویند. لوگو یا نشانه‌ی یک برند بر محصولی، نشانه‌ی کیفیتِ آن است. به عنوانِ مثال، برندِ Apple یکی از معروف‌ترین برندهای جهان در حوزه‌ی ساختِ تلفنِ همراه و سخت‌افزار و نرم‌افزارِ رایانه‌ای ست که با دیدنِ آن، خریدار شک ندارد جنسِ خوش‌کیفیتی را تصاحب خواهد کرد.
شاید بتوان به جای واژه‌ی آلمانی‌ی برند، واژه‌ی «مَهنام» را برگزید. مَه‌نام، به معنای نامِ برتر و نامِ بالاتر است.
تفاوتِ مَه‌نام‌ها در سینما و تآتر:
یکی از معضلاتی که ما امروز در حوزه‌ی تآتر داریم، گم‌نام بودنِ هنرمندانِ آن است. به فرض در حوزه‌ی سینما، نامِ کارگردان‌هایی چون ناصر تقوایی، بهرامِ بیضایی، مسعودِ کیمیایی، داریوش مهرجویی و چند تنِ دیگر، خود، باعث می‌شود که بسیاری از مردم به تماشای فیلم‌های‌شان بروند. در زمینه‌ی بازی‌گری نیز چنین است. کافی ست در نقشی، فلان بازی‌گرِ مشهور بازی کند تا فروشِ فیلم، تضمین شود.
سینما در زمینه‌ی مَه‌نام‌سازی [برندسازی] توفیقِ بسیاری داشته. چرا که بالطبع، گستره‌ی مخاطبان‌اش هم بیش‌تر است. ولی در دنیای تآتر، ما مَه‌نام‌های چندانی نداریم. جز بهرام بیضایی، پری صابری و یکی دو تنِ دیگر؛ که آن‌ها هم یا شهرتِ خود را از سینما گرفته‌اند یا فقط در تهران شناخته‌شده‌اند.
مه‌نام‌های تآتر خراسان، کیست‌اند؟
مشکلِ گم‌نامی‌ی اهالی‌ی تآتر در شهرهای استانِ خراسان، به مراتب بیش‌تر است. اصولن در شهری مثلِ مشهد، کسی جز خانواده‌ی تآتر، تآتری‌ها را نمی‌شناسد. حتا نام‌های بزرگِ شهرمان نیز، در یک چشم‌اندازِ کلی، میانِ مردمِ عادی، گم‌نام و غریبه‌اند.
بی‌تردید اگر نمایش‌نامه‌نویسانی چون آقای رضا صابری و آقای سعید تشکری در کشوری دیگر بودند، یکی از آوازه‌مندترین هنرمندانِ کشور می‌شدند. اگر بخواهیم فهرستِ بازی‌گرانی که می‌توانند هر کدام به یک مه‌نامِ درجه یک در تآترِ خراسان تبدیل شوند، بیآوریم، بی‌شک مقاله‌ای جداگانه و طولانی را لازم دارد.
چرا هنرمندانِ تآتر، این همه در میانِ مردم، گم‌نام‌اند؟
پاسخ ساده است: چون تآتر، در میانِ مردم، هنرِ گم‌نامی ست.
بگذارید رُک و راست و عامیانه بگویم؛ «تآتر رفتن برای مردم، کلاس نشده!» به تعبیرِ عوام‌پسند؛ «مردم با تآتر دیدن، به یک‌دیگر پُز نمی‌دهند.»
چیزی در تآترِ ما نیست که باعث شود کسی با دیدن‌اش، به قوم و خویش‌ها و دوستان‌اش، پُز بدهد. تآتر، هنری فقیر است برای کسانی که از طرقبه و شاندیز رفتن، خسته شده‌اند. تآتر، هنری فقیر است برای این که عده‌یی در پارک، زیرِ باران نمانند. هنری فقیر است برای آنان که هیچ کاری ندارند تا خودِشان را با آن سرگرم کنند. و البته، هنرِ فقیری ست که به اصرارِ دوستانِ تآتری و از روی رودربایستی، مجبور می‌شوند بروند!
تآترِ خراسان، برخلافِ تهران، هنرِ باکلاسی نیست. در تهران، کسانی که به تآتر می‌روند، افتخار می‌کنند که فلان اجرا را دیده‌اند. و این خود، البته، باعث می‌شود تا دیگر دوستان‌شان را تشویق به رفتن و دیدنِ نمایش کند.
اما در خراسان هرگز چنین نیست.
بارها و بارها شنیده‌ایم که وقتی از کسی می‌پرسی: «فلان تآتر را دیده‌ای؟» پاسخ می‌دهد: «مگه بی‌کارم؟»
این آن دردی ست که ما هرگز «نخواستیم» درمان‌اش کنیم.
می‌ْگویم «نخواستیم» چون علم‌اش را نداریم یا اگر داریم، تنبل‌ایم. نخواستیم؛ چون برای ما تماشاگر مهم نیست. مهم فقط این است که فلان متن، خرج‌اش را درآورد و تهیه‌کننده‌اش بده‌کار نشود. نخواستیم؛ چون تآتر برای ما «پیشه» و «صنعت» نیست. برای ما فقط هنر است.
باور کنیم که تآتر فقط هنر نیست؛ صنعت است:
بزرگ‌ترین دردِ تآتری‌های ما این است که دیدگاه‌شان نسبت به تآتر، دیدگاهی صرفن هنری ست. هیچ نگاهِ سوددهی به آن ندارند. اساسن عده‌یی نگاهِ مالی به تآتر را گناه می‌شمارند. و عده‌یی به نامِ «هنرِ محض» با صنعتی شدنِ تآتر، مخالفت می‌کنند. در حالی که تآتری بودن، شغل است. پیشه است و باید از آن درآمد داشت. درست مثلِ سینما.
وقتی هنری، فقط جنبه‌ی هنری داشته باشد، بدونِ شک از سوددهی می‌افتد. همه‌چیزش صلواتی می‌شود. همه‌چیزش حرفِ بادِ هوا می‌شود. همه‌چیزش ضرر و زیان است. مشخص است که مردم هم به آن اقبال نشان نمی‌دهند. چون مردم، دور از جان، نادان نیستند. آن‌ها به راحتی فرقِ بینِ خوب و بد را می‌فهمند و متوجه می‌شوند که کدام اثر، برای چشم و شعورشان، احترام قایل شده؟
تآتر، باید هنرِ باکلاسی شود:
هنری هم که پای‌گاهِ عمومی نداشته باشد، هنرمندان‌اش شهرت نمی‌گیرند.
عامیانه عرض می‌کنم: هنری که کلاس نداشته باشد، جز وقت تلف کردن نیست. برای باکلاس کردنِ تآتر، باید تآترِ باکلاس اجرا کرد. تآترِ باکلاس هم یعنی متنِ باکلاس. یعنی دکور باکلاس. یعنی بازی و کارگردانی‌ی باکلاس. یعنی خدماتِ باکلاس و البته در نهایت، پولِ بلیتِ باکلاس.
چه‌گونه تآتر را باکلاس کنیم؟
بسیاری راه‌ها هست که می‌توان با آن، هنرِ تآتر را ه جای‌گاهِ اصلی‌اش بازگرداند و آن را یک هنرِ شاخص و طراز اول نشان داد.
مهم‌ترین کار، ایجادِ روابطِ عمومی‌ی قوی برای هر اجرا ست. روابط عمومی‌یی که در آن، تماشاگران حس کنند برای دیدنِ یک نمایش، ساده نمی‌شود وقت و صندلی گرفت.
کارِ مهم بعدی، نظم در اجرا ست. هر اجرا درست رأس ساعت شروع شود و رأس ساعت پایان گیرد. هیچ‌کس جز روی صندلی‌ی خودش ننشیند. هیچ‌کس حق آوردنِ کودک ندارد. هیچ‌کس حق ندارد تلفنِ همراه‌اش را در حینِ اجرا پاسخ دهد. و بسیاری کارهای از این دست.
گامِ بعدی، احترامِ به تماشاگر است. تماشاگر وقتی احترام می‌بیند، احترام می‌گذارد. وقتی می‌بیند برای زمانی که گذاشته چه اندازه حساسیت به خرج داده شده، ناخودآگاه حس می‌کند که با فضای مهمی رو به رو ست.
گامِ بعد، تبلیغاتِ شکیل و زیبا ست. گذشت آن زمانی که یک بروشور روی درِ قهوه‌خانه‌یی، پاسخ‌گوی یک سالن بود. امروز مردم خیلی چیزها دارند که با آن خودِشان را سرگرم کنند.
نظایر این کارها ست که هنری را مهم می‌کند.
اگر در یونان باستان معتقد بودند که تآتر، هنرِ اشراف‌زاده‌گان است، امروز باید به‌گونه‌یی رفتار کرد و برای مردم جا انداخت که «تآتر، هنرِ اندیشمندان است.»
اگر این مفهوم را بتوان در میانِ مردم شایع کرد، شک نداشته باشید که برای دیدنِ یک نمایش، سر و دست می‌شکنند.
مه‌نام‌سازی کنیم؛ سودِ مالی ببریم:
به راستی، تآتر، هنرِ اندیشمندان است و کیست در میانِ آدمی‌یان که خود را اندیشمندتر از دیگران نشمارد؟
این آن رازی ست که می‌تواند هر هنرمندِ شایسته‌ی تآتری را به یک مه‌نامِ بزرگ مبدل سازد. و وقتی مه‌نام‌ها ساخته شدند، نوشِ جانِ هر کس که می‌تواند بهره‌های مالی از آن بردارد.

منبع: مشهدتئاتر

 




نظرات کاربران