در حال بارگذاری ...
...

بازیگری که نمایش را نجات می دهد…

بازیگری که نمایش را نجات می دهد…

توضیح: این نقد،محصول اعضای کانون ملی منتقدان ایران است و جشنواره تنها امکان انتشار آن را در پایگاه رسمی اطلاع رسانی خودفراهم کرده است و بازتاب دهنده دیدگاه سازمان جشنواره درباره آثار حاضر در جشنواره نیست.


عرفان پهلوانی (عضو کانون ملی منتقدان تاتر ایران)
(امتیاز منتقد به نمایش *)


درآمد
“تب سرد روی پیشانی داغ»” دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۴ در پنجمین روز از سی¬ و چهارمین جشنواره¬ تئاتر فجر در تالار سایه به روی صحنه رفت. این نمایش، نمایشی است که در آن دو بازیگر با تکیه بر هوشمندی و توانمندی توانسته¬اند اجرا را از بند نمایشنامه¬ای ضعیف و کارگردانی¬ای نه چندان قابل توجه برهانند و تماشاگران را به تماشای درخشش به یادماندنی هنر خود مهمان کنند.
گمان می¬برم و پیش¬بینی می¬کنم که “محمدرضا صولتی” بازیگر مرد این نمایش یکی بهترین های جشنواره امسال باشد و البته در لیست انتخابهای بخش مسابقه¬ی تاتر هم قرار بگیرد. “محمدرضا صولتی”، بازیگر نقش پارسا در نمایش “تب سرد روی پیشانی داغ” بی شک در نمایش ضیاچمنی بهترین بود و بیشتر از هر چیز بازی او به چشم آمد.
هزار پرسش بی پاسخ در بافت ضعیف روابط متن
“تب سرد روی پیشانی داغ” قرار است که یک داستان خطی را روایت کند. ناگفته پیداست که ایجاد تعلیق و همچنین شگفتی در چنین داستان¬ها و نمایشنامه¬هایی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. کاری البته بسیار دشوار، که در روزگار اکنون ضرورتی دوچندان یافته است. زیرا شمار بسیاری از تماشاگران، خودآگاه یا ناخودآگاه، با الگوهای داستانی آشنایی دارند و داستان¬ها و درام¬های فراوانی از این دست را خوانده¬اند و به تماشا نشسته¬اند. اما نمایشنامه¬ این نمایش هرگز نتوانسته است از پس انجام این کار مهم، دشوار و ضروری برآید و فرجام داستان و کاراکترها در همان دقیقه¬های نخستین قابل پیش¬بینی است و به دیگر گفتار به راحتی و در آغاز افشا می شود. هنگامی که تماشاگر می¬داند یا به گمان نزدیک به باور (حدس به یقین) پیش می¬بیند که در پایان “چه” خواهد شد، یکی از چیزهایی که می¬تواند او را به ادامه¬ تماشای درام دلگرم سازد، “چگونگی” رخ دادن رویدادهاست. اما نمایشنامه¬ این اثر در “چگونگی”ها نیز چیز زیبا و گیرایی ندارد و موفق عمل نکرده است. شاید برای جبران کاستی¬ها و نداشته¬های نمایشنامه هم بوده که نمایشنامه¬نویس گاهی به سراغ شکست¬های زمانی در روایت خود رفته است. کاری که ضرورت آن هرگز در خود اثر احساس نمی¬شود که هیچ، بر نمایش و ایجاد حس همراهی و همدلی با کاراکترهای “پارسا” و “نازی” هم تاثیر منفی می¬گذارد.
نمایشنامه¬ نمایش “تب سرد روی پیشانی داغ” از ژرف ساخت و لایه¬های گوناگون برخوردار نیست. نمایشنامه در روساخت و لایه¬ نخستین باقی مانده و نمایشنامه¬نویس در پرداخت شخصیت کاراکترهایش نیز نتوانسته است پا را از این فراتر بگذارد. نمایشنامه در آغاز (پرولوگ/ اورتور) دارای تک¬گویی (مونولوگی) است که گویا باید آن را خواب پارسا بدانیم. پرداخت این بخش براساس ساختار داستان و نیازهای آن هیچ ضرورتی برای ندارد. به آسانی می¬توان آن را حذف کرد. حذف آن هیچ آسیبی به اثر وارد نمی¬سازد و این آغاز هیچ هماهنگی و پیوند تکنیکی و ساختاری با دیگر بخش¬های اثر ندارد.
نمایشنامه سرشار از پرسش¬های بی¬پاسخ و رویدادهای بی¬علت است. برای نمونه، ما در نمی¬یابیم که درگیری میان “نازی” و “کیوان” از چه روی و به کدامین دلیل است؟! آن هم درگیری¬ای تا آن اندازه که به خیانت “کیوان” و جدایی “نازی” و “کیوان” می¬انجامد. نمایشنامه پاسخ روشنی برای این نکته¬ مهم ندارد که چرا “کیوان” از “نازی” می¬گذرد و “شیما” را می خواهد. در سراسر داستان نمایش، “نازی” دارای پرشمار ویژگی¬های گرامی و ارزشمندی همچون مهربانی، آرامی، سنگینی و… حتی در بحراتی¬ترین لحظه¬ها و صحنه¬هاست. در برابر شیما هیچ ویژگی درخور درنگ و اندیشه¬ای ندارد که در دوئل با نازی پیروز شود. جالب و اندیشه¬برانگیز این نکته است که “مهدی ضیاچمنی”، کارگردان این نمایش نیز نتوانسته است سرپوشی بر این کاستی در نمایش بنهد. او در گزینش و هدایت بازیگر نقش “شیما” خوب و درست عمل نکرده است. بازی ضعیف، تصنعی و در بسیاری از لحظه¬ها باورناپذیر بازیگر نقش “شیما” در برابر بازی خوب و درست “مهسا غفوریان” در نقش نازی، کفه را به سود “نازی” سنگین¬تر ساخته است.
نمایشنامه به ما نمی¬گوید که چرا “کیوان” به بهانه¬ همدمی با “پارسا” پای “شیما” را به خانه می¬گشاید. بهانه¬ای که پیامد آن برای “کیوان” و از سوی “پارسا” را می¬توان پیش¬بینی کرد. نمایشنامه به ما نمی¬گوید که چرا “شیما” تنها با چند جمله¬ ساده و سطحی راضی می¬شود که آدمی همچون “کیوان” خانه¬اش را بفروشد و تنها به استرالیا برود. نمایشنامه به ما نمی¬گوید که چرا باید “کیوان” مهمانی شب پیش از جدایی را به هم بزند. نمایشنامه به ما نمی¬گوید که با وجود تاکید “کیوان”، چرا باید “شیما” در شب مهمانی به خانه¬ای که هنوز خانه¬ی نازی است بیاید. نمایشنامه بسیاری از مناسبات و روابط میان آدمهایش را به خوبی مورد پرداخت قرار نداده است. این روابط را بر پایه ارتباطی ضعیف و بدون منطق استوار کرده است و این همه در شرایطی است که اساسا جنس نمایشنامه به گونه ای است که بافت و جان آن براساس روابط بین آدمها شکل گرفته است. بنابراین روابط ضعیف و بی منطق، نمایشنامه ای ضعیف و بی منطق را به دنبال داشته است.
نمایشنامه¬ی نمایش “تب سرد روی پیشانی داغ” کند و کم¬رویداد پیش می¬رود و دارای صحنه¬هایی است که اطناب و زیاده-گویی دارند و به آسانی می¬توان آن¬ها را کوتاه¬تر و فشرده¬تر کرد.
بازیگری که نمایش را نجات می¬دهد…
“مهدی ضیاچمنی” کارگردان نمایش “تب سرد روی پیشانی داغ” نتوانسته است کاستی¬های نمایشنامه را در راه اجرای نمایش برطرف سازد. او خود نقش “کیوان” را بازی می¬کند که ای کاش چنین نمی¬کرد…! بازی بد او و هم¬چنین “ندا اسدی” در نقش “شیما” با چمدانی بزرگ که باید دست کم بیش از سی کیلوگرم وزن داشته باشد، نمونه¬ی یک بازی تصنعی، متظاهر، باورناپذیر و به دور از هر گونه تمرکز، تخیل و تجسم لازم و ضروری برای یک بازیگر است.
کارگردان این نمایش نتوانسته است در فرآیند کارگردانی به بیانی دیداری دست بیابد و جز اندکی لحظه¬ها و صحنه¬ها، میزانسن¬های این نمایش از بار دراماتیک لازم در راستای انتقال معنا و عواطف هر لحظه و صحنه برخوردار نیستند. از دیگر سو میزانسن¬های این نمایش تکراری هستند و این تکرار نه در راستای ایجاد ریتم یا موتیف دیداری و نه در راستای تاکیدی ویژه عمل نمی¬کند و خسته¬کننده می¬شود. یکی از بهترین و برجسته¬ترین ارکان اجرایی این نمایش، طراحی فضای شنیداری بسیار خوب آن است که کاربردی دراماتیک دارد و به خوبی و شایستگی فضای میان صحنه¬های نمایش، که کم¬شمار هم نیستند، را پر کرده است.
اما برجسته¬ترین، درخشان¬ترین و به یادماندنی¬ترین رکن اجرای “تب سرد روی پیشانی داغ”، بازی هوشمندانه و زیبای “محمدرضا صولتی” در نقش “پارسا” و همچنین “مهسا غفوریان” در نقش نازی است. بازی “محمدرضا صولتی” یکی از بهترین و دوست¬داشتنی¬ترین نقش¬آفرینی¬هایی است که در چند سال گذشته به تماشا نشسته¬ام. هنر “محمدرضا صولتی” در آفرینش “پارسا”ی “تب سرد روی پیشانی داغ” نمونه¬ بارز بازیگرانی است که نقش را بازی نمی¬کنند، بلکه آن را زندگی می-کنند. تمرکز این بازیگر توانمند و پیوند سازمان یافته (ارتباط ارگانیک) “محمدرضا صولتی” با “پارسا” کم¬همتاست. او توانسته است به خوبی و شایستگی از بیان، بدن، چهره و دیگر ابزارهای بازیگری خود بهره بگیرد. هنرآفرینی او سرشار از ریزه¬کاری¬هایی است که زندگی را به صحنه می¬آورد و تماشاگر را با خود همراه و همدل می¬سازد. “محمدرضا صولتی”، این بازیگر هنرمند، به همه چیز “پارسا” اندیشیده است؛ از چهره و دست¬ها و انگشت¬ها و پاها گرفته تا نشستن و راه رفتن و نگاه-ها و حتی تا آب دهان “پارسا”، که در دو صحنه، شگفت¬انگیز و به یادماندنی روی زمین می¬ریزد… لرزش¬های بدن “پارسا” به اندازه و دقیق، باورپذیر و هوشمندانه است و “محمدرضا صولتی” توانسته است بار عاطفی و معنایی هر لحظه و صحنه را به خوبی منتقل سازد و واکنش¬ها و پاسخ¬های درست و به جایی به محرک¬های بیرونی و درونی داشته باشد. هنر “محمدرضا صولتی” در آفرینش و بازی “پارسا”ی این نمایش بار دیگر ثابت می¬کند که بازیگری نه بینی عمل کرده می¬خواهد، نه چشم و موی خوشگل و نه ادا و اطوارهای شومنی (Show Man ) بازیگری مانکنی نیست. بازیگری، هنرمندی می¬خواهد…