به بهانه برگزاری اولین جشنواره ملی نمایشنامه نویسی افتباسی در مشهد
ضرورت درام در زمانی که نویسنده یتیم ابدی است
چقدر دشوار است از ضرورت چیزی سخن بگویی که بدیهی است. دشوار است، چون آن قدر تکرار شده که کلیشه ای و نخ نما می نمایاند. و در این وقت است که می فهمی: «کلمات و واژه ها عجیب «کژتاب» و «فتنه انگیزند».
تئاتر خراسان رضوی- نصرالله قادری؛ به نام خداوند قلم، زیبایی و عشق
*نوشتن پلی از پیغام عطر و نور و نسیم!
چقدر دشوار است از ضرورت چیزی سخن بگویی که بدیهی است. دشوار است، چون آن قدر تکرار شده که کلیشه ای و نخ نما می نمایاند. و در این وقت است که می فهمی: «کلمات و واژه ها عجیب «کژتاب» و «فتنه انگیزند». هر واژه و اصطلاح، اگر در زمینه و فضای تاریخی و گفتمانی و گفتاری خود فهم و درک و تفسیر نشود، تنها به درستی فهم نمی شود، که حتی ممکن است سوء فهم شود یا دگرگونه و وارونه تحلیل و تفسیر گردد.» اما آنکه می فهمد، میداند کلمه تا سر حد سخن پردازی نباید تنزل یابد و سخن باید قداست خویش را حفظ نماید و کلام نسبت خویش با حقیقت را به دست نسیان نسپارد. باور دارد که کلمات به سهولت بر زبان و قلم جاری نمیشوند، مگر آنکه دردی به جان صاحب قلم باشد یا کلمه از ذات خود تهی شود.
چقدر دشوار است از ضرورت جشنواره ای سخن بگویی که نسبتی با کلمه و حقیقت دارد. چون آنقدر جشنواره داریم که در میان این معرکه گم شده ایم. در این وقت است که می فهمی دشوار چیست! ما در هنگامه ای هستیم که در لفظ همه باور دارند که تن تناور و فربه گیتی تئاتر، چون به چشم حقیقت در آن بنگری نحیف شده است. و در این پیکره درام تنهاتر از همیشه است. آنقدر تنها که هنوز بعضی این انگاره نخ نما را تکرار می کنند که: «نمایشنامه چون نردبانی است که چون کارگردان از آن بالا رفت، باید با لگد آن را فرو بیندازد.» امّا با این همه نمی توانند منکر بودنش شوند.
چقدر دشوار است از ضرورت درام در گیتی تئاتر سخن گفتن به هنگامه ای که نویسنده یتیم ابدی است! چون همه ما خیال می کنیم نویسنده ایم. نوشتن آن قدر ارزان شده است که بعضی مدعی اند: «هر که می تواند حرف بزند، پس حتماً می تواند بنویسد!»
و ما هرساله برای هر جشنواره ای بیش از هزار نمایشنامه داریم! ولی باز همگان باور دارند که نمایشنامه در این دیار هنوز به بلوغ نرسیده است. همه از ضعف آن سخن می گوییم. و همه تلاش می کنیم تا این پیکره را فربه کنیم! و اگر به راستی گوشی برای شنیدن باشد، می شنویم که:
«به پایان رسیدیم امّا نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز
ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای
ببخشای اگر صبح راهی به مهمانی کوچه دعوت نکردیم.»
درست به همین دلیل است که این جشنواره زاده می شود، خلق می شود تا «روی پیراهن ما نشان عبور سحر» باشد. پا به میدان می گذارد تا «روی فرق صنوبر خبر از حضور فلق» باشد.
چقدر دشوار است از ضرورت جشنواره ای سخن بگویی که با اهداف و آرمانهایی بلند پا به میدان نهاده است و همه اهل قلم را دعوت کرده است که در این عرصه قلم بزنند، تا بهترین ها شناخته آیند و خونی به جان درام نویسی این دیار برود. نیت برگزارکنندگان خیر است. نیک می دانند که در این معرکه، کاری صعب و دشوار را تن داده اند، امّا شکست و پیروزی در این عرصه مهم نیست. مهم این است که پای در راه نهاده اند. و می دانند که زندگی را با در راه قرار گرفتن و حرکت کردن باید آغاز کرد. و می دانند که هرچه پیش تر بروند، این راه باریک تر، تنگ تر ولی پر ارزش تر می شود. و می دانند که در مسیر خودسازی و خودیابی و خدایابی و مردم سازی هرچه پیشتر می روی، راه خطرناکتر، مخالفان فراوان تر و دوستان اندک تر می شوند. ولی وقتی پای در راه نهادی باید بروی. چون در راه گم شدن از راه گم کردن بهتر است.
چقدر دشوار است از ضرورت جشنواره نمایشنامه نویسی در زمانه ای سخن بگویی که ضرورتش بدیهی است. نیاز جامعه است. و همگان بر آن اقرار دارند، امّا به محض زاده شدن آن، امّا و اگرها آغاز می شود. این جشنواره با چشم اندازی روشن و افقی گسترده با تأکید بر اقتباس که متأسفانه امروزه در خوانش به بیراه رانده شده، سعی دارد تا به راه اصلی بازش گرداند. این مدعای آنهایی است که به خلق آن تن داده اند. امّا نتیجه این کودکی که زاده شده در قلم توانای نویسنده ای است که باید بنویسد و باور داشته باشد که کلمه قداست دارد. آماده قربانی شدن باشد. و ماننده ققنوسی خود را به آتش سپارد تا از دل خاکسترش ققنوسی برنا برآید. بستر آماده است. باقی راه با عزیزی است که همراه می شود. سبز و مانا باشید تا دیر!