در حال بارگذاری ...

استحاله یک دلال خرده پا

یادداشتی بر نمایشنامه آدم ، آدم است» نوشته ماندگار برتولت برشت

علیرضا اسدی،  انقلاب تئاتری برشت بر اساس توجه و احترام به شعور مخاطب و در تضاد با تسلیم مطلق تماشاگر در مواجه با تلقین صحنه پایه ریزی شد . رسیدن و تکامل بخشیدن به هنر توأمان بازیگر – تماشاچی ، هدفی بود که برشت در ابداع و ترویج فن فاصله گذاری دنبال می نمود . برشت معتقد بود که انتقاد ، اعتراض ، اندیشیدن و داوری کردن ، امتیازاتی است که باید در جهت تقویت توانایی کشف یک باور به جای القاء آن ، به تماشاچی واگذار گردد . در تکنیک فاصله گذاری بین هنرپیشه و نقش اش فاصله ای است که از در آمیختن و یکی شدن آن ها جلوگیری می کند . هم چنین بین حوادث و اشخاص صحنه از یک سو و تماشاگران از سوی دیگر فاصله ای وجود دارد که مانع از در آمیختن تماشاگر با حوادث و اشخاص بازی و یا برانگیختن احساسات و تأثرات در آن ها می شود . هنر پیشه تئاتر حماسی هم چون یک شاهد ، حادثه ای را بدون دخل و تصرف در معرض قضاوت و ارزشیابی تماشاگر قرار می دهد . جوهر سبک حماسی و فن فاصله گذاری برشت تعقل گرایی و جایگزینی خرد و اندیشه به جای احساسات است . برشت می کوشید تا اندیشه تماشاگر همواره جوینده ، پویا و بیدار بوده و شیفتگی و مسحوری ، او را از دستیابی به حقیقت باز ندارد.
برشت نخستین طرح های حماسی خود را با نگارش نمایشنامه « آدم ، آدم است » در سال ۱۹۲۵ عرضه داشت . او به جز سه نمایشنامه نخستین اش « بعل » ، « آوای طبل ها در دل شب » و « در جنگل شهرها » در تمامی آثار خود بر استفاده از این شیوه تأکید و اهتمام ورزید . بیگانه سازی ، مفهومی که در نمایشنامه های برشت نقش اساسی دارد با طرح جنبه های تازه و غافلگیر کننده از زندگی روزمره ، تماشاگر را به چالشی جهت تغییر طرز فکر فرا می خواند . اساساً برشت به دنبال تئاتری لذت بخش و سرگرم کننده نبود ، بلکه او تئاتری می خواست که تماشاگر را به فعالیت و جدل وا دارد . تئاتری که جهان را همچون پدیده ای نیازمند به تغییر و نیز قابل تغییر به نمایش می کشد . هدف تئاتر حماسی این نیست که تماشاگر را با داستانی مهیج منفعل ساخته و به دنبال خود بکشاند بلکه جریان نمایش را به طور مرتب قطع می کند و درباره آنچه گذشت ، بحث می کند . همان گونه که در نمایشنامه « آدم ، آدم است » نخستین اثر حماسی برشت این اتفاق افتاده است .
داستان نمایش در هند نزدیک مرز تبت می گذرد . « گالی گی » دلال مسالمت جوی شهر « کیل کوآ » یک روز صبح از خانه بیرون می آید تا برای زنش ماهی بخرد . صبح روز بعد ( پایان نمایشنامه ) جامه ارتش کبیر بریتانیا را به تن کرده و روح و جانش را به شیطان فروخته است . موضوع نمایشنامه ، این استحاله عجیب و ناگزیر است که خود قهرمان هم در وقوعش مسئولیت و همکاری دارد ، بی آن که در این باره بیندیشد و یا قصد قبلی داشته باشد . گالی گی در سراسر یازده صحنه نمایشنامه ، تنها و بی کس راه مسخ خویش را می پیماید . نمایشنامه از این جا آغاز می شود که چهار سرباز ارتش کبیر بریتانیا در شهر کیل کوآ در ساعت مرخصی خویش برای دزدی به معبد       « خدای زرد » پا گذاشته اند . یکی از آن ها در دام های ناپیدای کاهنان گرفتار می شود و تلاش دوستانش به کنده شدن موهای وی می انجامد . این نشانه ای است که آنها را رسوا خواهد کرد و عقوبت سختی را از سوی گروهبان « فیر چیلر» یا ببرخون آشام پیش رویشان قرار خواهد داد. پس چاره ای جز انداختن این دوست سیاه مست در صندوق زباله نمی یابند . حال باید کسی را بجویند که حاضر شود به جای دوست نگون بخت با آنها راهی پادگان گردد . گالی گی دلال ساده دل شهر کیل کوآ ، از کلبه اش بیرون آمده تا برای زنش ماهی بخرد . در راه به « بگ بیک » فروشنده دوره گردی که با نظامیان همراه است برمی خورد . سبد بگ بیک سنگین است و گالی گی در خواست کمک او را با نیک دلی می پذیرد ، چرا که او اساسا «نه» گفتن را یاد نگرفته است . بگ بیک به او پیشنهاد می کند به جای ماهی خیار بخرد و گالی گی پس از درنگی رضایت می دهد چون « نه » گفتن نمی داند . سربازان ناظر بر رفتار گالی گی ، گمشده خود را می یابند . ۳ جعبه سیگار و ۵ بطری نوشیدنی تمام آن چیزی است که    گالی گی به خاطرش به پوشیدن لباس نظامی و یک شب خوابیدن در پادگان رضایت می دهد . گالی گی آدمی معمولی ، ساده دل ، مهربان و خوش باور است که تنها به دلیل روحیه کاسب کارانه در پی کسب منفعت است . مسخ گالی گی از همین جا آغاز می شود که هر کاری ، به چشمش معامله ای است . از دیدگاه او دنیای آدمیان چیزی جز دنیای سوداگران نیست . او سوداگری کوچک است ونمی داند که سوداگری بزرگ ، دستگاهی غول پیکر دارد و آدم هایی چون او اگر هوشیار نباشند به آسانی به پیچ و مهره این دستگاه بدل خواهند شد . جنگ ارتش بریتانیا در مستعمرات خود نوعی سوداگری است . اما گالی گی این چیز ها را نمی داند . چشمی سودجو دارد و دلی ساده و می خواهد تا آنجایی که ممکن است یاری خود را دریغ نکند. اما در جامعه ای که بر بدی بنیان دارد ایستادن روی پای خویش و یاری رساندن به دیگران معنایی نمی یابد . این اندیشه که در جامعه بد ، خوبی جایی ندارد و غیر عاقلانه است بارها در آثار برشت تکرار می شود که از آن جمله می توان به « آدم ، آدم است » ، « عظمت و انحطاط شهرماهاگونی » ، « دایره گچی قفقازی » و از همه مهمتر به « زن نیکدل شهر سچوان » اشاره کرد . گالی گی پس از ورود به پادگان و ایستادن در صف ، رو به تماشاگران شروع به حرف زدن می کند . این حربه ای است که برشت برای جلوگیری از همذات پنداری صرف تماشاچی در آثار خود از آن سود می جوید . قطع دائم بازی و گفت و گوی مستقیم با تماشاگر . برشت می خواست تا تماشاگران به جای احساس کردن ، بیندیشند . او به منظور بیگانه ساختن تماشاگر و ایجاد فاصله بین تماشاگر و صحنه ، نمایش را در هر صحنه قبل از رسیدن به اوج به پایان می رساند. اما گالی گی چند ساعت بعد متوجه می شود که پیمودن راهی که در آن گام نهاده است چندان ساده نیست . سربازان برای بیشتر غوطه ور ساختن گالی گی مرداب را فریبنده تر می کنند . آن ها می خواهند تا گالی گی را به دوستشان «جیب » مبدل کنند زیرا دیگر امیدی به بازگشتش ندارند . سفره رنگینی که پیش چشم گالی گی می گسترد ممکن است بازیچه به نظر برسد اما فریبی است کهن و تاریخی که همیشه آدم ها وزندگی نسل ها را به کام خود کشیده است . در این فریب کهن سربازها حقایقی را نیز بیان می کنند . این که جنگ سوداگری است و اینکه چه کسانی از این سوداگری سود می برند.
گالی گی به دام افتاده است . زنش او را می بیند ، اما گالی گی از شناختنش سر باز میزند و وقتی گروهبان به او     می گوید به این خانم بگویید اسمتان چیست ، فریاد می زند « جریا جیپ » . امید برشت ، آرزویش و هدف جست و جوی هنری اش این است که تماشاگر بفهمد ، تغییر پذیرد و با چشم باز و بی هیچ فریبی دنیا را ببیند و دریابد که زندگی در این دنیا بی خطر نیست . برای اینکه این آگاهی به وجود آید باید استحاله گالی گی کامل شود . سربازان با آشنایی با نقطه ضعف گالی گی که همان رسیدن به سود است ، فیلی دروغین را به او می فروشند که در نظر او واقعی می نماید و همین که گالی گی می خواهد فیلش را به دیگری بفروشد ، سربازان با ترفندی ، به دلیل فروش غیر قانونی فیل ارتش گریبانش را می گیرند.
در پنج تابلوی زیبا و نسبتاً کوتاه ، گالی گی دلال خرده پا اما خوش نام شهر کیل کوآ ، بی هیچ افتخار و تشریفاتی به جرایا جیپ سرباز مبدل می شود . گالی گی در محاکمه ای ساختگی به تیرباران محکوم می شود . هرچه انکار   می کند فایده ای ندارد . پس از فرمان آتش یکی از سربازان با چماق از پشت بر سر گالی گی می کوبد و او بیهوش  می شود . همین که به هوش می آید استحاله اش کامل شده است . یکی از سربازان فریاد می کشد «تدفین و مراسم سوگواری گالی گی ، آخرین مردی که خصال سال ۱۹۲۵ را داشت » که در واقع اشاره ای به وضع آلمان در سال ۱۹۲۵ دارد . فاشیسم رشد می کرد و هیتلر نعره می کشید و آدم های عادی از امروز تا فردا ، مثل گالی گی مسخ مسخ می شدند و جامه جلادی به تن می کردند . همان ها که بعد ها بزرگترین جنایات تاریخ بشر را مرتکب شدند . برشت با این تمثیل اشاره می کند که آنها آدم هایی عجیب و غول هایی بی شاخ و دم نبودند بلکه همچون گالی گی سودجو و گاه ساده دل و خوش باور بودند . ماشینی به کار افتاده بود که از آنها آدم هایی دیگر می ساخت . آدمهایی که از خود دور شده اند و این نیرو در آنها زاده شده که دنیا را به خاک و خون بکشند . این نیرو در گالی گی نیز زاده می شود . وقتی که گالی گی کنار تابوتی سیاه پوش که ظاهراً جسد گالی گی را در بر دارد می نشیند ، هنوز از دوگانگی خودش بیم دارد . سربازان از او می خواهند که خطابه تدفین گالی گی را بخواند چون او را از همه بهتر می شناخته است . گالی گی دور تابوت می چرخد و آن چه در آن لحظه شگفت می گوید سوزناک و دل شکافت است و هنوز نقش حسرتی از وجود و زندگی پیشینش در آن هست . دیگر او جرایا جیپ است . سربازی سر تا پا مسلح با صدایی نیرومند که از وجود جدیدش بر می خیزد . حالا گالی گی می تواند معبد تبتی ها را گلوله باران کند ، هر مانعی را از پیش رو بردارد ، به سربازان فرمان دهد ، از مرز های تبت بگذرد و به سوی کوه های پوشیده از یخ پیش رود .
یکی از ویژگی های آثار برشت پرهیز از قهرمان سازی دروغین ، چه خوب و چه بد است . شخصیت های نمایشنامه های برشت هیچکدام دارای جمیع صفات پسندیده و یا نکوهیده نیستند . قهرمان های بدکار و تیره دل را به زیر می کشد و مچ قهرمان های مدعی تقوی و فضایل بزرگ را باز می کند . به همین جهت در این نمایش در حالی که استحاله گالی گی را نشان می دهد ، فیر چیلد ( ببر خون آشام ) را به خاک می اندازد . این قهرمان ستیزی و در افتادن با سنت های دروغین قهرمانی ، در خیلی از آثار برشت دیده می شود . در نمایشنامه «پرواز لیندبرگ » قهرمان پر مدعا به عدم می پیوندد و داوران هنگامی اجازه می دهند مثل یک آدم معمولی بمیرد که دست از ادعاهای خود بر می دارد و به ناچیزی خود اعتراف می کند . در « محاکمه لوکولوس » هم لوکولوس قهرمان نامدار و فاتح بزرگ در برابر دادگاه پس از مرگ مجبور می شود برای نجات خویش به ضعف های خود متوسل شود و بپذیرد که بزرگی او دروغی بیش نبوده است . حتی در « زندگی گالیله » زمانی که گالیله در برابر دادگاه تفتیش عقاید ( انگیزیسیون ) زانو می زند ، شاگردانش او را تحقیر می کنند و می گویند « بدبخت ملتی که قهرمان ندارد » و گالیله با نیش خندی تلخ پاسخ می دهد « بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد » .
«آدم ، آدم است » یک نمایشنامه حماسی و تمثیلی است . بهترین شکلی که برشت برای نمایشنامه می پسندد ، تمثیل است . خیلی از آثار برشت با پیشگفتاری خطاب به تماشاگر آغاز می شود و معمولاً با جمله هایی از این قبیل پایان می یابد: « برای اینکه حقیقتی را در یابید افسانه ای پرداخته ایم » .
در نظر برشت ، تمثیل و افسانه ابزاری است برای باز نمودن عادیات شگفت انگیز زندگی که عادت ، شگفتی      آن ها را زائل کرده است . به آنها خو گرفته ایم ، هر روز تکرار می شوند و هرگر حیرتمان را بر نمی انگیزند . اما همین که با حیله تمثیل و افسانه از ما دور شدند و فاصله گرفتند ، شگفت زده می شویم و غرابت شان را حس      می کنیم . تبدیل شدن فرد عادی آلمانی به ابزار جنگ و آدم کشی هیتلر ، برای مردم آلمان عادی جلوه می کرد ، اما تبدیل شدن گالی گی ، دلال ایرلندی در مرز تبت به سرباز خون آشام سپاه انگلیس ، عجیب می نمود و می توانست چشم تماشاگر را به عادیات هولناک زندگی روزمره بگشاید . به علاوه این شیوه به برشت امکان می داد که شعر و واقعیت را با دلپذیر ترین صورتی با هم در آمیزد.

 




نظرات کاربران