داستانِ بیداستانِ آسایشگاهِ بیآسایش
نقدی به نمایش «نجواهای شبانه» به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی امیر بشیری
آرش خیرآبادی: «هر هنرمند، اگر یک اثرِ شاهکار بیآفریند، بهتر از آن است که هزار اثرِ معمولی تولید کند.»
اما میاندیشم آقای چرمشیر با این نظر، به شدت مخالف باشد!
نجواهای شبانه، کاری به نویسندهگیی محمد چرمشیر و کارگردانیی امیر بشیری ست. گرچه سخت است که کارِ یک دوستِ هنرمند را نقد کنم و از جادهی انصاف خارج نشوم، اما تلاش دارم که حتیالامکان، بیطرفانه، آخرین نمایشِ امیر بشیری را به بوتهی نقد بسپارم:
خلاصهی داستان:
سه سرباز در آسایشگاه و با نزدیک شدن به پایانِ دورهی خدمتشان، گپ و گفتهای دوستانهای دارند.
تحلیل داستان:
اگر یکی از شاخصههای تآترِ ابزورد را، بیهدفی و عدمِ انسجامِ دیالوگها بشماریم، میتوان متنِ نجواهای شبانه را اثری ابزورد تلقی کرد. اما تآترِ عبثگرا، شاخصههای دیگری هم دارد که متن، از آن بیبهره است.
نمایشنامهی نجواهای شبانه، نوعی نگاهِ بیداستان به بُرشی از یک شب در آسایشگاهِ سربازانِ نظاموظیفه را برای ما ترسیم میکند. و در خلالِ آن نقبی به کشمکشها، دردِ دلها و نجواهای دوستانی میزند که از هر دری سخن میگویند. هر یک از این سربازان، دنیای خاص خودِشان را دارند. گویی هیچیک به حرفهای دیگری گوش نمیدهند و هر کدام، درگیرِ مسایلی هستند که در خلوتِ خود، با آن دست به گریباناند.
گرچه دیالوگها گاهی حُکمِ پرسش و پاسخ را میگیرد و گرچه بعضی اوقات، سربازها به رازهای زندهگیی خصوصیی دوستشان اشاره دارند، ولی در نهایت، هر کدامشان چون جزیرههایی منفرد، اسیرِ دغدغههای خویشتناند.
یکیشان در دنیای تخیلاتاش، دل به دختری خیالی بسته که میخواهد با او ازدواج کند. پسری شاعر مسلک، که شورِ رعایتِ نظم و قانونِ آسایشگاه را میزند.
یکیشان سربازی ست که به اصطلاحِ عامیانه، «دست به آچار» است. سودای رفتن از مملکت را دارد و نگاهِ تلخی به اجتماعِ خویش میکند.
یکیشان جوانی ست که از صدای رعد و برق میترسد و رویدادهای اطرافاش را با فیلمهایی که در زندهگیاش دیده، مقایسه میکند.
اینها و کمی بیشتر از اینها، پوستههای مختلفی هستند که در اطرافِ هستهی شخصیتِ هر پرسوناژی کشیده شده. و تلاشِ نویسنده بر آن بوده تا بتواند با این ترفندها، شخصیتِ پرسوناژهای داستاناش را بپروراند.
اما متأسفانه نمایشنامه، هرگز موفق نمیشود که تصویری باورپذیر و انسانی از یک آسایشگاهِ سربازانِ وظیفه به ما نشان دهد. آدمهای نمایش، بیشتر شعار میدهند. کلماتِ قلمبه سلمبه استفاده میکنند و از هرمان هسه و شاملو و آنارشیسم دم میزنند. گویی فیلسوفانی عبثگرایاند که حرفهایشان را از قبل آماده کردهاند و هر کدامشان که حرفی میزند، دوتای دیگر، جوابی فلسفی در آستین دارند.
البته این دردِ بزرگِ اغلبِ متنهای ایرانی ست که در آن، همهی شخصیتها دوست دارند شبیهِ هامونِ مهرجویی حرف بزنند!
اساسن متنهایی که داستانِ بیداستان دارند، تلاش میکنند تا حتیالمقدور بُرشِ مناسبی را از زندهگیی شخصیتهایشان انتخاب کنند. اما بُرشی که از زندهگیی این سه سرباز برای مخاطب تصویر شده، چه ویژهگیی منحصر به فردی دارد تا از دلِ آن، «درام» بیرون بیآید؟
به تعبیرِ سادهتر؛ چه حادثه یا اندیشه یا فضایی در این متن ساخته و پرداخته شده که بارِ دراماتیک داشته باشد؟
درست مثلِ این است که یک فیلمساز، دوربینِ فیلمبرداریاش را در گوشهیی از یک پارک، روی چهارپایه بگذارد و آمد و رفتِ مردم را ثبت و ضبط کند. خب!… چه چیزِ این رفت و آمدها جذابیت دارد که باعث شود ما به فکر فرو رویم؟
حتمن شما فیلمِ «طبیعتِ بیجان» سهراب شهیدثالث دیدهاید. آن فیلم هم داستانِ بیداستانِ زندهگیی ملالتآورِ سوزنبانِ پیری با همسرش را به نمایش میگذارد که بزرگترین اتفاقِ زندهگیشان، بازنشسته شدنِ سوزنبان است. ولی در بطنِ آن همه ملالت و کشآمدهگیی صحنه، پیامی نهفته دارد: «زندهگی کشدار و خستهکننده است!»
ولی متنِ نجواهای شبانه چه پیامی داشت؟ و چه ویژهگیی منحصر به فردی در این شب هست که نمیتواند فردا شب یا دیشب وجود داشته باشد؟ برای شخصیتهای داستان چه اتفاق مهمی میافتد که بارِ دراماتیک دارد؟
شاید نویسنده پاسخ دهد: «این شب، شبِ آخرِ دورانِ سربازی ست. و همین باعث میشود تا شبِ حادثه را از بقیهی شبها متمایز کند.» درست است. ولی همین ویژهگی، چه اندازه بارِ دراماتیک دارد و اصولن چه گرهی در کار میاندازد یا چه گرهی از کار میگشاید؟… اگر اینها میخواستند مرخصیی پایانِ دوره بروند، فرقی در روندِ قصه میکرد؟
کارگردانی:
مهمترین سوآلی که باید از امیر بشیری پرسید، این است که «چرا سربازانِ وظیفه را از سربازانِ نیروی هوایی انتخاب کرده؟»
من متنِ اصلی را نخواندهام و نمیدانم به طورِ خاص، آیا آنجا اشاره شده که حتمن سربازان باید از نیروی هوایی باشند یا خودِ امیر تصمیم گرفته این رستهی نظامی را انتخاب کند؟ و اگر نیروی هوایی را انتخاب کرده، چرا انتخاب کرده؟
آیا سربازانِ نیروی زمینیی ارتش یا سربازانِ نیروی انتظامی نمیتوانستند چنین شبی را پشتِ سر بگذارند؟ چه ارزشِ نشانهشناسانهای در گزینشِ نیروی هوایی بوده که مثلن در نیروی انتظامی نیست؟
از سویی، لباسهای سربازانِ وظیفه در نیروی هوایی، این نیست. سربازانِ وظیفه در نیروی هوایی، لباسِ سورمهیی رنگ دارند نه پیراهنِ آبیی آسمانی. پیراهنهای آبیی آسمانی، لباسِ مخصوصِ کادریها ست. و از طرفی، شلوارهایی که کنارش یک روبانِ زرد دوخته شده، برای دورهی آموزشی است. این سربازها دارند شبِ پایانِ خدمتِ سربازیشان را میگذرانند. یعنی یک سال و نیم پیش دورهی آموزشیشان تمام شده و دیگر این شلوارها را نباید بپوشند.
قطعن آقای چرمشیر به سربازی نرفته، وگرنه میدانست که در سالنِ آسایشگاهِ هر پادگانی، یک تلویزیون هست. و نیازی نیست که سربازها تلویزیون را از اتاقِ افسرنگهبان یا افسرِ گروهان، کِش بروند. یا مثلن تختهای آسایشگاهِ نیروی هوایی، همه سورمهیی رنگاند. تختهایی که برای این نمایش انتخاب شده بود، تختهای سبزرنگِ نیروی انتظامی بود. پتوها هم پتوهای ارتش بود. پتوهای نیروی هوایی این رنگی نیست.
از این ایراداتِ خُردهریز، در نمایش زیاد به چشم میخورد. مثلن جایی که یکی از سربازها میخواست پُماد به کمرِ دوستاش بمالد؛ چون کمرِ همدورهایاش گرفته بود، کِرمِ دست و صورت را در آکساسوار انتخاب کرده بودند. این دیگر بیدقتی ست. کرمهای دست و صورت از دور هم قابلِ تشخیصاند. اساسن تیوبهایی که جنبهی درمانی دارند، این شکلی نیستند. باید دقتِ بیشتری در انتخابِ آکساسوار میشد.
اما از اینها گذشته، ریتمِ کار، بسیار ضربآهنگِ مناسبی داشت. سکوتها، مکثها و آهنگِ دیالوگها، بسیار خوب و یکدست درآمد بود. جز در مواردی که بازیگران خیلی اغراق شده روی تختها جابهجا میشدند، بقیهی میزانسنها، انصافن جای تقدیر داشت.
یکی از بهترین ویژهگیهای کارگردانیی کار، شاید جریانِ عادیی حرکتِ بازیگران در تمامِ صحنه بود. هیچکجای صحنه، بدونِ استفاده نماند و از تمامیی پتانسیلِ سالن برای بازی، استفاده شد. از دیگر ویژهگیهای مثبتِ کارگردانی، فاصلهگذاریهای بهجا و متناسبی بود که فضا را کاملن تعریف میکرد و تماشاچی به خوبی میتوانست حد فاصلِ زمانِ پیش و پس از هر رویدادِ منفرد و متنزع را تشخیص دهد.
در این چند مورد، کارِ امیر بشیری بسیار قابل تقدیر است.
بازیگری:
همهی بازیها خوب و روان بودند. خودِ امیر، بسیار خوب بازی کرد و میمیکاش حتا در سکوت، درست همراستا با حسِ حاکم بر صحنه بود. طبیعتِ رفتارِ انسانیی بازیگرانِ نمایش [همچنان که استانیسلاوسکی تأکید دارد] باورپذیریها را به بار میآورد و لحن و سیالیّتِ بیانِ دیالوگها، کاملن روی آتمسفرِ نمایش مینشست.
به جز بازیهای اغراق شدهی قباد [مجید بخششیان] در هنگامِ شنیدنِ صدای رعد و برق، که چنگی به دل نمیزد و کاملن غلوآمیز و تصنعی از آب درآمده بود، بقیهی بازیها –مخصوصن بازیی سجاد انتظاری در یکچهارمِ پایانیی نمایش- موازی با ذات و باورِ تماشاچی پیش میرفت.
دکور:
بهترین امتیازِ نجواهای شبانه را باید به طراحیی دکور داد. طراحییی ساده، کاربردی، نشانهگرا و قابلِ قبض و بسط، که به بازیگران این امکان را میداد تا بهتر و راحتتر ایفای نقش کنند.
من اگرچه بخشِ بازی با سایههای نمایش را دوست داشتم، ولی میاندیشم که نشانهگذاری با سایه، همراستا با ماهیتِ دیالوگهای آن بخش نبود. شاید چون امیر این قاب را زیبا دیده، کمی صحنهی سایهها را طولانیتر کرده. ولی به باورِ من، سایهها اگر یکی دو دقیقه در قاب میماندند، جذابیت و عطشِ بیشتری را ایجاد میکردند.
نور:
گرچه نور، کارِ چندان خاصی در این نمایش نکرد، ولی همین «خاص نبودن» خودش خاصیت است. به قولِ گریمورها، گریمی که دیده نشود، گریمِ خوبی ست. و اگر این مفهوم را به نور تعمیم دهیم، باید بگوییم، نوری که دیده نشود، نورِ خوبی ست.
نورهای موضعی، جنسِ نور و رنگِ نارنجیی نور، کار را قشنگ کرده بود.
لباس:
در بخشِ کارگردانی به ایراداتی که در لباسِ نمایش بود، اشاره کردم. در کل، لباسِ نمایش باید دقیقتر انتخاب میشد. البته من نزدیک به بیست سال پیش سرباز بودهام. شاید لباسِ کادریها و وظیفهها در این مدت، یکی شده باشد. امری که اما فکر میکنم، بعید به نظر برسد.
گریم:
هر چه فکر میکنم، یادم نمیآید که این نمایش، گریمی داشته باشد!… اما در بروشورِ نمایش، اشاره شده که گریم، به عهدهی سمیرا مایوانی بوده است. این که سمیرا چه گریمی کرده، واقعن متوجه نشدم!… شاید همان اصلِ «گریمی خوب است که دیده نشود» را خیلی رعایت کرده!
سخن پایانی:
هر کار کنم نمیتوانم اعتراف نکنم که از بسیاری متنهای آقای چرمشیر خوشام نمیآید. نمیدانم چرا؟ دستِ خودم نیست. ولی حس میکنم هفتاد درصدِ متنهای آقای چرمشیر فقط نوشته شدهاند. هیچ ارزشِ دراماتیکی ندارند. البته این نظر من است. و متنِ نجواهای شبانه، اگر با نشانهها و تصحیحات و بهروزرسانیهای امیر بشیری نبود، متنِ نمایشییی محسوب نمیشد.
به باورِ من، امیر بشیری به درستی توانسته بود ایراداتِ متن را با کارگردانیاش بپوشاند و این البته همان رازی ست که لزومِ وجودِ کارگردان را برای هر متنِ نمایشی، نشان میدهد.
اجرای نجواهای شبانه، اجرایی خوب، خاص و درخورِ تقدیر است که جای آن دارد تا به تکاتکِ دستاندرکاراناش، خستهنباشید گفته شود.