در حال بارگذاری ...
مرگ نمادین قهرمان در اقیانوس

مرگ نمادین قهرمان در اقیانوس

تئاتر خراسان رضوی - دکتر شریف زاده: نمایشنامه تاریکی به کارگردانی عبدالله برجسته که این روزها در مجموعه تاتر شهر مشهد در حال اجراست، ماجرای پادشاهی نادر شاه افشار و داستان کور کردن پسرش رضا قلی میرزاست. در این نمایش به شیوه ای متفاوت از منظر روانکاوانه به این ماجرای تاریخی می پردازد. در واقع می توان از منظر ادیپال به نمایشنامه نگریست، در تراژدی ادیپ شهریار، ادیپ جوان ناشناسی بود که شهر تب را از شر ابوالهول رهانید و نجات دهنده شهر شد و بر تخت شاهی نشست، مرد جوانی پاک، زیبا، هوشمند و تندرست – انسانی که هم ردیف خدایان بود. اما در پایان نمایش، مردم تب موجودی را از شهر می رانند که زشت و کور و آلوده است، مردی که با مادر خویش هم خوابه شده، جنایتکاری شوم که دستش به خون پدر آلوده است. در پایان نمایش، ادیپ انسانی از دست رفته و ذلیل است که مورد نفرت خدایان و مردمان سرزمینش است، او را به صورت گدایی پست از شهری که روزی با عزت به آن فرا خوانده شده بود، می رانند و به تبعید می فرستند.
تحول ادیپ در ادامه نمایش امری صرفاً ظاهری است و زندگی او تجربه ی همان لحظه است. در حقیقت تراژدی ادیپ ، همان انسان شدن این شخصیت و بیداری او از خوابی آشفته است. این امر به ناگهان در یک لحظه رخ می دهد بی آنکه ادیپ شهریار بداند دست به چه کاری زده، به گونه ای غیرمنصفانه مورد قضاوت قرار می گیرد او نه مردی که کشته را پدر خود می دانسته و نه مادر را به عنوان عروس و ملکه ای اش می شناخته است. همه چیز در یک چشم به هم زدن تغییر می کند. ادیپ در برابر مرگ نیز ادیپی دیگر است و مرگ برای او امری قهرمان گونه می شود؛ اما باید گفت ادیپ خیلی پیش از آنکه واقعاً بمیرد، مرده است.
در اسطوره های ما در داستان رستم و سهراب، تراژدی جنگ پدر و پسر تکرار می شود، این بار پدر و پسر در جنگی ناعادلانه درگیر می شوند و داستان به گونه ای دیگر می شود. پیش از ان که میل پدر کشی پسر او را پیروز نبرد کند، پدر قوی هیکل و تنومند، قهرمان شاهنامه رستم فرزندش را می کشد. فرزندی که تنها ثمره عشق دیرین اوست و درست جایی که غریزه زندگی و عشق در مقابل مرگ قرار می گیرد، مرگ و نابودی پیروز می شود. پشیمانی رستم پسر ازدست رفته را بر نمی گرداند و قهرمان افسانه ای بی انکه بخواهد با مرگ فرزندش به نوعی از اختگی و انقطاع نسل دچار می شود. اما در نمایش تاریکی که روایت زندگی نادرشاه افشار است باز داستان پسر و پادشاه پدر است جنگی برسرقدرت و پادشاهی در سرزمین گسترده تحت سیطره نادر، جایی که به غایت بزرگ است. سرزمینی که به گفته ی نادر و چنگال(جلاد و مامور اجرای دستورات شاه) : سرزمینی بزرگ که هر کسی سر از تخم در می آورد. این عبارت نشانی از هرج و مرج است وبرای پادشاه با افکار پارانویید بی نهایت ناامن است. پادشاهی که به قدری بد بین وناآرام است که حتی به چشم هایش اعتماد ندارد چشمی که نمادی از دورنما و ولیعهد است. پس نادر اعتمادش را به فرزندش از دست می دهد و دستور کور کردن پسر را می دهد. از آن سوی داستان شاهزاده از کودکی سودای پادشاهی در سردارد (و به اصطلاح آرزوی هم خوابگی با مادر). و چون می داند که پدر قدرتمند است واو در این نبرد شکست میخورد، ارزوی قدرت گرفتن به جای پدر رابه ناهوشیار میفرستد و عقده ادیپ شکل میگیرد. عقده ای که سالها بعد سر باز می کند. شاهزاده دلیر وآزاده است وچونان پدر لشکرکشی وقدرت نمایی می کند اما این بارنیز تراژدی ادیپ شهریار به گونه ای دیگر وارونه میشود .پیش از انکه پسر چون ادیپ شهریار پدر رابکشد (وهم خوابه مادر شود)، پدرازسر بدبینی و حسادت اورا کور می کند و کسی که تنها بازمانده خاندان نادر است نابینا می شود.
درسراسر نمایش نادر بارها این دیالوگ تکرار میشود که شاهزاده نمیشود کورباشد و برگه برنده پادشاهی است . کوری ای که اینجا معنایی فراتر از دو چشم دارد ،کوری که به مثابه اختگی است و برای نادر به معنای تمام شدن سائق زندگی است. نمایش تاریکی اگرچه شخصیتی تاریخی دارد و داستانی مستند را با خوانش کارگردان بیان می کند اما پوشش لباس نادر امروزی است.رضاقلی میرزا لباسی امروزی به تن دارد و گویا موضوعی ورای تاریخ را در بطن تاریخ و با ابزار تاریخ روایت می کند.در سراسر نمایش نادر با یک میز از دنیای دیگری جدا می شود ، میزی که روی آن غذا می خورد، می خوابد و همین طور هم خوابگی می کند و حتی در انتها روی همان میز جان می دهد. میزی که به نظر می رسد خواستگاه اید است و محلی برای برآورده شدن غرایز است و هر چه نیاز هست روی همان میز بر آورده می شود. آن سوی میز جایی است که به نظر می رسد چیزی فراتر از تن نادر در جریان است. آن جا نادر خودش را می بیند در نقابی از فرهنگ با لباس فاخر پادشاهی، محاسنی مرتب تر و البته سن و سالی بیشتر از نادر جوان که روبروی اوست و دانای کل است و انگار از ابتدای نمایش می دانست که سرانجام چه می شود، نادر سالخورده تاج شاهی به سر دارد و در تمام نمایش روی صندلی نشسته و چندین بار از سر ظلم پیش رو که نادر جوان به پسر اش روا می دارد به آرامی گریه می کند. تا آنجا که سوپر ایگوی نادر پررنگ می شود و گرچه تکرار اوست نوعی نگاه خصمانه و تنبیه گر به او دارد. نادر بارها از بابت کور کردن پسرش مورد غضب سوپرایگو قرار می گیرد. با سوپرایگو درگیر می شود می جنگد و در این کشمکش بارها محکوم می شود. او از همه دفاع ها برای نجات خودش استفاده می کند بارها دلیل می اورد، فرافکنی می کند، دیگران را مقصر جلوه می دهد انکار می کند ولی اضطراب مرگ گلوی نادر را می فشارد و در جایی از نمایش دفاعی جنون امیز می گیرد به همه هذیان گونه بدبین می شود درک اش از جهان بیرون غیر طبیعی می شود و دچارانواع سوتفاهم ها می شود. نادر در پی انتقام بر می اید وخشمش از خود را به دنیای بیرون فرافکنی می کند و هر که و هر چه در دنیای بیرون است رنگ نیستی و نابودی می گیرد. اینجا دیگر ساختار ایگو فرو می پاشد. پادشاه شکست خورده و پریشان در استانه مرگ قرار می گیرد. نقطه اوج ترا ژدی انجاست که کودکان نادر کور متولد می شوند درست شبیه بیولوژی کوری که به ارث می رسد. در حقیقت امر، چیزی در درون نادر مرده است در واقع انچه نادر از بین می برد بخشی از خودش است و چشم  هایی که می گیرد بینایی نادر است و امیدی که به تاریکی می رود. قهرمان نمایش در انتها سعی در باز شناخت خود دارد و در دادگاهی مدام خود را محاکمه و سرزنش می کند و تلاشی بیهوده برای تغییر اوضاع می کند.
راجع به شاهزاده جوان و زیبایش خیالبافی می کند و تلاش می کند از بالای کوه شاه جهان به سرزمین های سرسبز گستره حکومتش بنگرد اما چنانکه شاهزاده نمی بیند نادر نیز قادر به دیدن دنیای اطرافش نیست. پسرکشی نادر با او همان کرد که مرگ سهراب با رستم کرد. در انتهای نمایش نیز پوچی و بی معنایی جهان به رخ کشیده می شود و نادر که دیگر تماما مسخ شده اسب شاهزاده اش می شود، انسانیتی که از دست رفته بازگشتنی نیست، زندگی پیشرو بسیار ناامیدکننده است و قهرمان نمایش تن به مرگی نمادین در اقیانوس می دهد شاید که مرگی این چنین، گناهانش را بشوید و همه چیز به تاریکی فرو می رود.




نظرات کاربران